• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • زبان­شناسی حقوقی

      روح الدین کردعلیوند

      از دیدگاه ژرار کورنو، حقوقدان فرانسوی و متخصص در زبان­شناسی حقوقی، حقوق نه یک زبان که یک بیان را تشکیل می­دهد. زبان­شناسی حقوقی اجرای ویژه­ای از علم زبان­شناسی عمومی بربیان ویژۀ حقوق است. این اجرا با توجه به خاصیت علم حقوق، به شکلی ساده و کامل صورت نمی­گیرد. به همین خاطر، ماهیت زبان­شناسی حقوقی ماهیتی میانِ آن دو دارد، یعنی هم زبان­شناسانه و هم حقوقی است.

      زبان­شناسی حقوقی

      از دیدگاه ژرار کورنو،[1] حقوقدان فرانسوی و متخصص در زبان­شناسی حقوقی، حقوق نه یک زبان که یک بیان را تشکیل می­دهد. زبان­شناسی حقوقی اجرای ویژه­ای از علم زبان­شناسی عمومی بربیان ویژۀ حقوق است. این اجرا با توجه به خاصیت علم حقوق، به شکلی ساده و کامل صورت نمی­گیرد. به همین خاطر، ماهیت زبان­شناسی حقوقی ماهیتی میانِ آن دو دارد، یعنی هم زبان­شناسانه و هم حقوقی است. از سوی دیگر دامنۀ پژوهشی این رشته از مطالعۀ بیان حقوق به بررسی حقوق ِبیان و زبان نیز گسترش پیدا می­کند. هدف این مقاله، آن است که با تکیه بر تنها سه اثر از این نویسنده یعنی «فرهنگ واژگان حقوقی»، «زبان­شناسی حقوقی» و مقاله ایشان در فرهنگ حقوقی در مورد مفهوم زبان شناسی حقوقی،[2] به شناساندن دیدگاه ایشان در این حوزه­ها بپردازد.[3]

      افزودن صفت «حقوق» به مقولۀ زبانشناسی، به عنوان علمی که به زبان می­پردازد، حداقل سه دسته پرسش را به میان می­آورد. دستۀ نخست پرسشها به ماهیت حقوق می­پردازند؛ آیا حقوق یک زبان[4] است یا، در نگاهی جامعتر، گونه­ای بیان[5] در حوزۀ اجتماعی؟ اگر چنین است آیا زبانِ حقوق بخشی از همان زبان همگانی است یا گونه­ای ویژه از آن؟ در فرض درستی گزینۀ دوم، دلیل ویژه بودنش چیست؟ دسته دوم از این پرسش­ها جنبۀ روش­شناسانه دارند؛ آیا مفاهیم و روشهای بنیادین علم زبان­شناسی به طور کامل و بی­تغییر در مورد این زبان نیز کاربرد دارند؟ آیا حقوقی بودن بیان یاد شده، موضوع علم زبان­شناسی را کمی جا­بجا نمی­کند؟ آیا زبان­شناسی حقوقی را در نهایت باید شاخه­ای از زبان­شناسی بنیادین دانست یا آن را تنها علمی کاربردی به شمار آورد؟ موارد کاربرد مطالعۀ زبان­شناسانه در امر حقوق کدام است؟ و دستۀ سوم از پرسشها به خاستگاه چنین پژوهشی با عنوان «زبان شناسی حقوقی » بر­می­گردد. از کی و در کجا این رشتۀ نوین توسعه یافته است؟
      از همین پرسشهای آخری آغاز می­کنیم. توجه حقوقدانان به مسایل زبانی در درک و تفسیر امور حقوقی سابقه­ای دیرینه دارد. با این حال، بررسی جنبه­های زبانی حقوق با ابزارهای علم زبان­شناسی و زیر عنوان زبان­شناسیِ حقوقی امر تازه­ای است. در میان مناطق فرانسه زبان، این کبکِ کاناداست که از سال 1990 تحول پژوهش در زمینه زبان­شناسی حقوقی را هدایت می­کند. پژوهش­های این حوزه، که در کانادا به آن حوزۀ «حقوقی ـ زبانی»[6] می­گویند، نقش مهمی را در بهبود کیفیت متن­های حقوقی این کشور ایفا کرده­است. علت گسترش این زمینۀ پژوهشی در کانادا را باید در مشکلاتی دانست که نویسندگان و مترجمان حقوقی کانادا با آن روبرو بوده­اند؛ همزیستی و میان­کنش دو سامانۀ حقوقی، نبود واژگان فرانسوی مناسب برای برابرسازی واژگان حقوقیِ برآمده از سامانۀ حقوقِ عمومی[7] و یکپارچگی بیان حقوقی. از آن پس گسترۀ این حوزۀ پژوهشی به حقوق بسیاری از کشورهای دوزبانه (همانند سوییس، بلژیک و ...) راه یافته است. در فرانسه، این ژرار کورنواست که از نزدیک پژوهش­های انجام شده در کانادا را چه در زمینۀ واژه­­شناسی (همایش­های کبک در دهۀ 70) و چه در حقوق تطبیقی پی­گیری کرده­است. فرهنگِ واژگان حقوقی ایشان فرصت شناساندن تفکری منحصر به فرد و مهم از ایشان را فراهم آورد. این اثر را باید گامی تعیین­کننده در شناختن زبان شناسی حقوقی به عنوان زیررشته­ای از علوم حقوقی دانست.
      ژ. کورنو با تفکیک مقولات «زبان» و «بیانِ زبانی» معتقد است که حقوق نه یک زبان که یک بیانِ ویژۀ زبانی است. این بیان شایستگی آن را دارد که با نام «زبان­شناسی حقوقی» مورد پژوهشی عمیق قرار گیرد. زبان­شناسی حقوقی دو جنبه از پژوهش را در بر می­گیرد:

      الف. نخست این که این پژوهش، پژوهشی زبان­شناسانه است و موضوع آن تمامی ابزارهای زبانی آن بیانی را شامل می­شود که در حوزۀ حقوق از آن بهره می­گیریم. بررسی این ابزارها بر مبنای روابط دقیق زبانی آنها انجام می­شود. به بیانی ساده­تر، زبان­شناسی حقوقی تمام نشانه­های زبانی مورد استفادۀ حقوق (­واژه­ها، هم در برآمد صوری و هم در برآمد معنایی آنها) و نیز متونی که در حوزۀ حقوق تولید می­شود (از نگاه سنجه­های متن­شناسانه) را بررسی می­کند. در مورد محدودۀ این مطالعۀ زبان­شناسانه ژ. کورنو معتقد است که می­شود، در دورنمایی گسترده­تر، پرسید که آیا حقوق به خودی خود یک زبان نیست. همچنین می­شود به نشانه­های غیر زبانی که حقوق از آنها استفاده می­کند توجه کرد (از جمله علایم راهنمایی و رانندگی، نشانه­های پوششی و ... ). آشکار است که نخستین گرایش راه به سوی یک تاًمل فلسفی در مورد ماهیت حقوق خواهد برد، و گرایش دوم به نشانه­شناسی[8] مربوط می­شود که زبان­شناسی تنها بخشی از آن است.[9] حال آنکه در زبان­شناسی حقوقی هدف ویژه و اساسی در نظر گرفتن نشانه­های آوایی ( وبازنمایی نوشتاری آنها) زبان طبیعی (گفته و نوشته) در استفاده­ای است که حقوق از آنها به عمل می­آورد­، چه در مقام آگاهی رسانی[10]حقوقی، چه در هنگام وضع آن (توسط قانون، عرف یا ارادۀ شخصی) و چه در زمان به اجرا درآمدنش بویژه از سوی قاضی، وکیل و نهادهای رسمی.

      ب. دوم آن که مطالعۀ زبان شناسانه حقوق، خود نیز پژوهشی حقوقی است. این امر تنها به دلیل حقوقی بودن زبانِ مورد بررسی نیست. می­گوییم این پژوهش پژوهشی حقوقی است زیرا گاهی این گونۀ بیان، درگونه­های حقوقی و یا همگانی آن، موضوع قواعد حقوقی قرار می­گیرد، مثلا هنگامی که قانونی استفاده از برخی واژه­ها را الزامی می­شمرد. کنشهایی که حقوق بر روی زبان به عمل می آورد دلیل دیگری برای حقوقی بودن این گونه پژوهش است، مثلا زمانی که حقوق دست به نام­گذاری می­زند (نام­گذاری اموال، قراردادها، جُرم­ها، دِینها و ...)، یا آن­گاه که به واژه­ای از زبان رایج، کاربرد و معنایی جدید می­دهد. در یک کلام زبان­شناسی در این جا حقوقی است به خاطرآغشته شدن زبان به حقوق و وارد شدن میان­کنشهای زبان و حقوق درموضوع زبان­شناسی حقوقی. از این جاست که مطالعۀ زبان شناسانۀ زبان حقوق به مطالعۀ حقوقی حقوق زبان و بیان منجر می­شود

       بنیان تحلیل ژ. کورنو در زمینۀ زبان­شناسی حقوقی بر بررسی گمانه­هایی استوار است که زیر بنای نگرش بالا را تشکیل می­دهند. گمانۀ نخست آن است که یک بیان ویژۀ حقوقی وجود دارد ( نک. بخش نخست) و گمانۀ دوم آن است که این بیان شایستگی آن را دارد که به عنوان کاربردی از زبان­شناسی در حقوق شناخته شود. (نک. بخش دوم).
      1. بیان حقوقی

       در این جا ژ. کورنو نخست به بررسی چگونگی پذیرش بیان حقوقی به عنوان امری زبانی (نک. 1.1) می پردازد و سپس ویژگیهای این بیان را شناسایی می­کند (نک. 1.2.).

      1.1. پذیرش بیان حقوقی به عنوان امری زبانی

      میان زبان و بیان یک تفکیک اساسی وجود دارد. بیان در معنای نخست آن همان تواناییِ طبیعیِ سخن گفتن است. قابلیت بکار­گیری سخن یکی از ویژگی­های انسان است و از کودکی آن را فرا می­گیرد. زبان برآمد ویژه­ای از این توانایی در میان جامعه­ای است که مردمانش زبانی مشترک دارند. در مفهومی کلی­تر به این زبان، که زبان ملی[11] هم می­تواند باشد، زبان طبیعی می­گویند. در این معنا فرانسه، فارسی، آلمانی و... زبان هستند. اگربه این تبیینهای معمول بسنده کنیم حقوق نه یک بیان به معنای نخست است و نه یک زبان در معنای دوم.[12] اما می­توان در درون یک زبان، نام «بیان» را به شیوه­ای ویژه از به کار گرفته ­شدن یک زبان در میان یک گروه یا در یک حوزۀ کاری نیز اطلاق کرد. البته به شرط آنکه این شیوۀ سخن گفتن دست کم دارای آن مقدار از خاصیتهای زبانی باشد که بتوان آن را به عنوان یک گفتِ ویژه بازشناخت و در نتیجه از «بیانهای ویژه» سخن گفت. اما آیا حقوق دارای چنین بیانی هست که بتواند بستری برای یک بررسی زبانشناسانه قرار گیرد؟ هرچند دلیل وجود چنین بیانی در حقوق از تخصصی بودنش جدا نیست ولی باز می­توان به دریافتی کلی از وجود آن، به عنوان یک امر زبانیِ خالص، دست یافت. دو امر ما را به سوی یک چنین برداشتِ مقدماتی هدایت می­کند: یکی واکنشهای آشکار نسبت به وجود این بیان است و دیگری وجود داده­های پایه­ای، که در ادامه به آن می پردازیم.
      از میان نشانه­های آشکار نخست باید به واکنش بی­درنگ اجتماعی نسبت به وجود چنین بیانی اشاره کرد. ره نابردن بیان حقوقی به درک کسانی که تنها بر زبان همگانی تسلط دارند، نشانگر آن است که ارتباط­ ­رسانی حقوق با یک نمای زبانی[13] همراهی می­شود. فرد ناآشنا به بیان حقوقی نسبت به آن احساس بیگانگی دارد چرا که این بیان خارج از چرخۀ طبیعی فهمِ دو سویه­ای است که گفتگوی افراد یک جامعۀ زبانی با آن صورت می­گیرد. دریافت پدیدۀ ابهام در فهم بیان حقوقی امری تجربی است. آموزش حقوق از همان آغاز کارش با این مشکل روبروست. تبیینهای مقدماتی که برای دور زدن این مشکل داده می­شود معمولا صراحت فنی را قربانی برابر­نهادهای مردمی می­سازند. این امر را نیز می­توان با خوانش برخی از مواد قانونی یا توجیه­های یک تصمیم قضایی برای افراد ناآشنا به حقوق، هرچند دانش آموخته، تجربه کرد.[14] این ابهام تا اندازه­ای مربوط به ترکیب برخی از واژه­هاست که بیان حقوقی نمی­تواند در کاربرد آنها صرفه­جویی کند. کارکرد این واژه­ها چیزی جز نمایش مفاهیم حقوقی در درون یک زبان همگانی نیست. ژ. کورنو پیشنهاد می­کند که این دسته از واژه­ها را «اصطلاحات انحصاری حقوق»[15] بنامیم. برای نمونه، در زبان فرانسه­ می­توانیم به واژه­هایی چون: Irréfragable ( فرض نقض ناپذیر)، Nantissement (تامین مالی یک بدهی)، Synallagmatique (تعهد دو جانبه) و غیره اشاره کرد. در زبان فارسی واژه­هایی چون «قسامه»، «لوث»، «برص»، «ناکل»، «تبعض صفقه»، «کلاله»، «هاشمه»، «موضعه، «منقله» و «سوادِ مصدق» از جایگاه وابستگی انحصاری به حقوق برخوردارند. این واژه­ها، به عنوان هستۀ سخت واژگان ویژۀ حقوقی، نخستین شاهدان بیان حقوقی هستند.
      اما راه دیگر برای پذیرش وجود بیان حقوقی در شکل کامل آن مربوط به اثبات داده­های پایه­ای و تشکیل دهندۀ آن است. بیان حقوقی وجود دارد زیرا حقوق به برخی از واژه­ها معنایی ویژه می­دهد. مجموع این واژه­ها واژگان حقوقی[16] را تشکیل می­دهند که نخستین پایۀ بیان حقوقی است. واژگان حقوقی در درون یک زبان، مجموع واژگانی را تشکیل می­دهند که دارای یک یا چند پذیرۀ معنایی حقوقی هستند. دایرۀ واژگان حقوقی از شمار واژه­های که آنها را با عنوان وابستگان انحصاری حقوق می­شناسیم فراتر می­رود و همۀ واژه­هایی که حقوق آنها را در حوزۀ خاص خود پذیرفته است را شامل می­شود. همچنین می­توان گفت که بیان حقوقی وجود دارد زیرا حقوق گزاره­های خود را به گونه­ای ویژه بیان می­کند. مجموع این گزاره­ها، گفتار حقوقی[17] را به عنوان دومین پایۀ بیان حقوقی بنا می­نهد. در درون یک زبان، گفتار حقوقی مانند هر گفتار دیگری از راه تحقق فردی­اش به دنیا می­آید؛ یعنی آن هنگامی که کسی در یک زمان و در یک موقعیت مشخص واژه­های این زبان را به کار می­گیرد تا به وسیلۀ گزاره­ای سخنی را در مورد موضوعی بگوید. نخستین واقعیت آشکار از گفتار حقوقی را می­توان در متن­های حقوقی جست (متن قانون، تصمیم دادگستری و غیره) این متن­ها در این جا به عنوان رشته­ای از گزاره­ها مورد توجه­اند. با این حال نوشته تنها یک نمونه از این بیان است، بیان شفاهی، لایحۀ دفاع و هنر خطابه نمونه­هایی دیگر از گفتارهای حقوقی­اند. بدینسان، هر بیانی از حقوق یک گفتار حقوقی است.
      اما پرسش مهم آن است که چه چیزی در بیان حقوقی هست که آن را از لحاظ زبان­شناسانه ویژه می­سازد. روشن است این ویژگی تنها به واژه­های به کار گرفته شده برنمی­گردد چرا که این امر به «واژگان حقوقی» مربوط می­شود. حقوقی بودن یک گفتار به غایت حقوقی آن برمی­گردد. هر گفتاری که هدف آن آفرینش یا تحقق حقوق باشد گفتاری حقوقی است. معیار غایت، امری ذهنی و همزمان بر منطق و طنین گفتار حاکم است. هر کدام از این دو، اثرات زبانی چشمگیری بر بیان حقوقی برجای می­گذارند. منطقِ گفتار اثرات ساختاری با خود به همراه دارد و طنین، اثراتی از گونۀ سبک.[18] بنابراین گفتار حقوقی با ساختار و سبکش شناخته می­شود. پس از معرفی این دریافت کلی از بیان حقوقی، ژ. کورنو به بررسی ویژگیهای این گویش می­پردازد.

      1.2. ویژگی های بیان حقوقی


      ویژگی نخست به خاص بودن خود بیان حقوقی برمی­گردد. اما پیچیدگی سامانۀ حقوق، سامانه­ای که با هزار دهان سخن می­راند، بیان حقوقی را بیانی چندگانه ساخته است.

       
      1.2.1. بیان حقوقی، بیانی خاص


      در هر کشوری (اگر تنها به نمونه های کشورهای تک زبانه بسنده کنیم) بیان حقوقی کاربرد ویژه­ای از زبان همگانی است و یک بیان تخصصی را تشکیل می­دهد. بیان حقوقی یک کشور در زبان آن کشور زندگی می­کند از همان زبان جان می­گیرد. یک آرزوی مهم حقوقدان آن است که گفتار حقوقی از بهترینهای زبانش باشد و از آن درستی، ناب بودن و زیبایی را بهره برده باشد. اما خاص بودن این بیان، افزون بر وجودِ واژگان حقوقی و ویژه بودن گفتارهای حقوقی، به امور دیگری از جنس زبان­شناسانه یا زبَرزبان­شناسانه نیز بر­می­گردد: این که بیان گروه خاصی از انسان­ها، بیانی فنی و سنتی است. بیان حقوقی اساسا ازگروه کسانی که حقوق را به سخن در می­آورند تاثیر پذیرفته است؛ کسانی که آن را تهیه و نشر می­دهند (قانونگزار)، کسانی که آن را می­گویند (قاضیان)، جامعۀ حقوقدانان و به طور کلی تمام کسانی که در آفرینش و تحقق حقوق با هم کار می­کنند.[19] در واقع حرفه­ای بودن این بیان آن را نه به یک حرفۀ واحد بلکه به یک شاخۀ کاری وابسته می­کند. در همین راستا، بیان حقوقی یک بیان فرهنگی نیز هست چرا که در استفاده از آن در درون فرهنگ حقوقی از جایگاه یک پیوند، یک ارزش و یک نیک­­کرداری برخوردار است. با این حال، نباید کارکرد این بیان را به حد یک ابزار ارتباطی برای استفاده درون­حرفه­ای کاهش داد. رسالت بیان حقوقی آن است که نه تنها بر تبادلات میان کارشناسان و دانایان به حقوق بلکه بر اطلاع­رسانی حقوق به تمام کسانی که متعلقِ موضوع حقوق هستند حاکم باشد. در این مورد می­توان گفت که بیان حقوقی، بیانی عمومی، اجتماعی و مدنی است. تسلط یک گروه بر این بیان تنها ناشی از حرفۀ آنهاست. به طور کلی این خاصیت امر زبان­شناسانه و یا اجتماعی ـ زبانشناسانه است که اطلاع رسانی­اش تحت تاثیر تقریبا انحصاری فرستندۀ آن باشد. با این حال، درنظرگرفتنِ دریافت کنندگانِ پیام عنصر­های هنجارمند و متعادل­ساز را در دو وجه وارد روند تحلیل آن می­کند؛ نخست این که تسلط یک گروه هیچ انحصاری به نفع آن گروه ایجاد نمی­کند و سپس، به حقوقدانان وظیفۀ اجتماعی بیان حقوقی را خاطر نشان می­سازد. قاعدۀ «جهل به قانون پذیرفته نیست» اقتضاء می­کند که بیان حقوقی اگر نه بیان مردم، دست کم بیانی برای مردم باشد. توانایی ناشی از تسلط بر بیان حقوقی، برای دارندگان این توانایی یک وظیفۀ بیانی[20] نسبت به دریافت کنندگان ایجاد می­کند. از آنجا که وظیفه امری حقوقی و سیاسی است می­بینیم که در این جا طرح به طور کلی تغییر می­کند: یعنی از امر واقعی به امر حقوقی، از واقعیت زبان­شناسانه به قاعدۀ زبان­شناسانه، یا دست کم به یک توصیه می رسیم. این همان میان­کنش میان حقوق و زبان است.
      بیان حقوقی، بیانی فنی نیز هست. این ویژگی دوم، در واقع، به خود مادۀ حقوق بر­می­گردد. در حوزۀ ارتباط زبان­شناسانه، این ویژگی به گونه­ای جدایی ناپذیر به مصداق[21] (آنچه که نشانه بدان ارجاع می دهد) وابسته است و نه به ارسال کننده ( بی­آنکه پیوند میان آنها نادیده گرفته شود زیرا ارسال کننده، مصداق را نیز می­شناسد). آنچه که در این جا مهم است ردیابی موارد اجرای فنی بودن در بیان حقوقی است. این بیان فنی است نخست بنا به آنچه را که نامگذاری می­کند (یعنی در ارجاع به مصداق)، سپس بنا به شیوه­ای که آن را اظهار می­کند ( یعنی با استفاده از واژگان و گاهی نیز در گونۀ گفتار). بیان حقوقی به واقعیتهای حقوقی نام می­دهد (یعنی نهاد­ها، عملیات حقوقی، مفهومهای که خود حقوق می­آفریند و یا بدان­ها چارچوب می­دهد).
      همچنین حقوق با نامیدن واقعیتهای طبیعی و اجتماعی ( چون تمام ابزارهای قوای عمومی، فعالیتهای اقتصادی، امور پایه­ای زندگی خانوادگی، قرادادها و جرم­ها) و با دادن نام حقوقی بدانها، آنها را بدل به امری حقوقی می­کند. در نامگذاری، تفکر حقوقی عنصرهایی را از واقعیت می برٌد تا آنها را به مفاهیمی حقوقی تبدیل کند. همین برش است که ایجاد واژگانی فنی را در پی می­آورد. بیان­های حقوقی نیز فنی­اند. این بیانها تفکر حقوقی را درهمۀ کاربری­های دشوارش همراهی می­کنند؛ تفسیر، ارزیابی، فرضها، توصیف، اندیشیدن از آن جمله­اند. فنی بودن این بیان­ها در عالمانه بودن آنهاست. فنی بودن حقوق همچنین به وجود معنا و یا اقدام در راستای صراحت معنا وابسته است. فنی بودن بیان حقوقی یک اقتضای حتمی از وظیفۀ اجتماعی حقوق است. هر چند این ویژگی بیان حقوقی را از ارتباط­ ­رسانی طبیعی متمایز می­سازد اما باید گفت چالشی[22] که بیان فنی را در مقابل بیان جاری قرار می­دهد مبنای استواری ندارد چرا که زبان روزمره جایگزینی برای بیان حقوقی نیست. این دو تکمیل کنندۀ هم هستند. بیان حقوقی برآمده از همان زبانی است که آن را در بر گرفته است. نشانه­های حقوقی چیزی جز نقطه­های برجسته روی ژرفای زبان همگانی نیستند. در حقیقت، دو اقتضای استفاده از زبان جاری و زبان فنی، با یک نیرو، خود را بر قانونگزار تحمیل می­کنند. هر آن گاه که ممکن است قانونگذار باید به گونه­ای سخن گوید که همگان او را دریابند چرا که جهل به قانون از هیچکس پذیرفته نیست. از دیگر سوی، هر گاه که لازم است قانونگذار باید از صراحت بیان حقوقی­اش بهره بگیرد، چرا که این بیان تضمینی برای شفافیت، امنیت و آزادی است.
      سومین ویژگی بیان حقوقی در سنتی و تاریخی بودن آن است. بخش عمده­ای از این بیان میراث سنت است. این سنت در مورد اندرزهای حقوقی[23] بسیار دیرینه است ولی در حوزۀ بیان قانونگذاری و بیان قضایی، جدیدتر است. برای نمونه، حقوقدانان امروزی فرانسه آن گاه که به قانونگزاری­های دورۀ ناپلیون و نخستین رویه­های قضایی تفسیر کنندۀ آنها مراجعه می­کنند وارد سرزمینی بیگانه نمی­شوند. حتی می­توان گفت که بیان حقوقی این سده با بیان حقوقی سدۀ نوزدهم تفاوت بسیار زیادی ندارد. با این حال نباید از این امر نتیجه گرفت که بیان حقوقی بیانی کهنه است. در تعریف کهنگی، دیرپایی یک عنصر لازم است ولی کافی نیست. کهنگی آنگاه آشکار می­شود که امری حقوقی ( واژه یا شیوۀ بیان) که وجود آن را باید پیشتر از یک تحول حقوقی یا زبانی فرض کرد، به علت همین تحول، توان کاربری پیشینش را از دست داده باشد. از آنجا که معیار « کاربری» نیز مبهم است، باید دست به ارزیابی واژه به واژه زد و از هر گونه قضاوت کلی در مورد بیان حقوق دوری کرد. از سوی دیگر، سنتی بودن حقوق هیچ ناسازگاریی با تحول آن ندارد. این بیان تکامل­پذیر است و همواره خود را نو می­کند. اهمیت نوآوری در واژه­های حقوقی نشانگر اصلی این تحول است. فشردگی این نوسازی به تناسب حوزه­های گوناگون حقوق تغییر می­کند.

      1.2.2. بیان حقوقی، بیانی چندگانه

      بیان حقوقی دارای واقعیتی یکپارچه نیست. چندگانگی این بیان هم به کارکرد­ها و هم به ابعاد گوناگون آن بر می­گردد. در مورد جنبه نخست باید گفت که بیان حقوقی بیانی عملی و در خدمت حقوق است، چه در مقام آفرینش آن و چه هنگام تحقق یافتنش. ف. ژنی آن را یک ابزار از فن حقوق می­داند که در کنار روشهای ذهنی، از جملۀ ابزار شکل دهی فنی حقوق موضوعه به حساب می­آید. این بیان کارکردهای گوناگونی دارد: تهیه قانون، حکم، قراردادها و حتی ادبیات حقوقی. وانگهی، این بیان دارای سطوح مختلفی است، یعنی تنها یک بیان حقوقی وجود ندارد و می­توان از بیان قانونگزاری، قضایی، عرفی، قراردادی، اداری و آموزه حقوقی، برای دیگر نمونه­های آن یاد کرد. بررسی گفتارهای حقوقی نمی­تواند بدون توجه به این سطوح صورت گیرد. گونه­شناسی این گفتار­های حقوقی نشان می­دهد که این گفتار­ها خود ترکیبی هستند. وانگهی این تنوع نباید به نادیده گرفتن بستر مشترک سطوح بیانجامد. چند بعدی بودن بیان حقوقی با در نظر گرفتن دریافت کنندگان پیام حقوقی از این پیام هم روشن می­شود.
      در نظر گرفتن دریافت کنندگان در تحلیل بیان حقوقی نشان می­دهد که روابط گوناگونی میان فرستنده و دریافت کنندۀ پیام وجود دارد. توان درک پیام در هر کدام از این پیامها بستگی به میزان شناخت دوسویۀ گیرنده و دریافت­کننده از رمز و مصداق پیام دارد. دو گونۀ اصلی از این روابط را می­توان شناسایی کرد؛ الف. در یک گفتگوی بسیار باز، پیام از حقوقدانی به فردی ناآشنا به حقوق منتقل می­شود. این ارتباط در نابرابریِ میزان تسلط بر رمز و مصداق دو طرفِ گفتگو مشخص می­شود و با امکان فهم نشدن و یا بد فهمیده شدن پیام حقوقدان روبروست. ب. در گونۀ دوم گفتگو، که دامنۀ آن بسته است، ارتباط میان دو حقوقدان برقرار می­شود. این ارتباط که بر زمینۀ تفاهمی پیشینی استوار است و عاملی است برای تخصصی ساختن بیان و مختصر­سازی آن، زیر بنای یک جامعه بیانی را تشکیل می­دهد. گونه­های دیگر گفتگو را می­توان میان دو ناآشنا به حقوق و یا پیام فردی ناآشنا به حقوق به حقوقدان تصور کرد. چنین است که در بیان حقوقی سطوح­ مختلف و روابط گوناگون آشکار می­شود و زبان­شناسی حقوقی آنها را موضوع مطالعۀ خود می­سازد.


      2. زبان­شناسی حقوقی
       
       در این جا ژ. کورنو نخست یادآوری می­کند که هر چند به کارگیری این عنوان امروز معمول شده است اما در واقع بیش از آن که عنوان یک علم توسعه یافته باشد در بردارندۀ یک فرضیۀ پژوهشی است. پرسش نهفته در این آن است که آیا مطالعۀ این بیان شایستگی آن را دارد که به نام «زبان­شناسی حقوقی» سامان بگیرد یا خیر؟ وی پاسخ این پرسش را در بررسی امور زیر جستجو می­کند:
      - چه چیزی را بیان حقوقی از زبان­شناسی وام می­گیرد؟ و
      - چه چیزی را زبان­شناسی برای حقوق به ارمغان می­آورد؟
      در حقیقت موضوع زبان­شناسی حقوقی هنگامی روشن می­شود که رابطه­هایی که زبان­شناسی حقوقی از یک سو با زبان­شناسی عمومی و از سوی دیگر با حقوق برقرار می­سازد، مشخص شوند.


      2.1. زبان­شناسی عمومی و زبان شناسی حقوقی

      نخست باید گفت که زبان­شناسی حقوقی شاخه­ای در میان دیگرشاخه­های دیگر زبان­شناسی عمومی نیست، هرچند که موضوع ویژۀ آن ( بیان ویژۀ حقوق) به موضوع کلی زبان­شناسی عمومی وابسته است. آنچه که این دو را از هم متمایز می­سازد ویژگیهای بنیادین زبان­شناسی عمومی، به عنوان منبع مفاهیم و روشها، است. پژوهشی که زبان­شناسی حقوقی در حوزۀ بیان حقوقی به سرانجام می­رساند بنیادی کاربردی[24] دارد. زبان­شناسی حقوقی اجرای ویژه­ای از علم بنیادی زبان­شناسی عمومی بر بیان حقوق است. وانگهی باید توجه داشت که این اجرا نه به صورت کامل صورت می­گیرد و نه به شکلی ساده و بی تغییر. از سویی، اعمال علم زبان­شناسی بر حقوق موضوع این علم را جابجا می­کند و از دیگر سوی، زبان­شناسی حقوقی ادعایی دیگر به جز علمِ کاربردیِ زبان­شناسی عمومی نمی­تواند داشته باشد. در واقع، دروازۀ آن امیدی که روزی، همانند زبان­شناسی شعر، به عنوان گونه­ای از زبان­شناسی عملی[25] شناخته شود، کمتر به روی آن گشوده است.
      اما چرا آنچه که برای گفتار شعری درست است نبایست در مورد گفتار حقوقی هم درست باشد؟ چنانچه یک زبان­شناس نمی­تواند نسبت به « کارکرد شاعرانه ناشنوا باشد»[26] چرا باید نسبت به کارکرد حقوقی، کر باشد؟ ژرژ مونین  (Poésie et société : 1968) چنین اقدامی را روا می­داند. وی می­گوید که چنانچه حوزۀ پژوهش زبان­شناسی زبان­هایی است که گفته می­شود طبیعی هستند، هیچ چیز مانع از آن نشده است که این علم را بر زیرمجموعه­های زبان­های طبیعی که آن را « شعر» می نامیم، بکار گرفت. حقوق را نیز به همین زیرمجموعه می­توان افزود.
      زبان شناسی حقوقی جای خود را در برداشت محدودی که از زبان­شناسی عمومی به دست می­آورد پیدا می­کند. این امر چگونه می­تواند به گونه­ای دیگر باشد حال آنکه زبان­شناسی تعریف واحدی از خود به دست نمی­دهد، دریافتهای گوناگونی از آن وجود دارد و در درون آن هم رشته­هایی گوناگون مرتبط وجود دارد. بر حقوقدان است که در میان گنجینۀ زبان­شناسی دست به انتخاب زند، به سان کشاورزی که ابزارهای خود را به تناسب زمینش انتخاب می­کند. بنابراین حقوقدان باید از یک سو مفاهیم کلیدی که در مطالعۀ بیان حقوقی کاربرد دارند را به گونه­ای موجز، مفید و مناسب انتخاب کند و از سوی دیگر شاخه­هایی از زبان­شناسی را که از منظر حقوقی پربارتر هستند برگزیند. در مورد گزینۀ نخست ژ. کورنو از دو دسته از مفاهیم کلیدی زبان­شناسی وام می­گیرد: نخست بر مفاهیم نشانگر[27] و نشانه شده،[28] آن گونه که سوسور آنها را تبیین می کند تکیه می­کند[29] و سپس نمای آگاهی رسانی[30] ارایه شده توسط یاکبسون را مورد استفاده قرار می­دهد.[31] در مورد دوم، ژ. کورنو معتقد است که رشته­های ریخت شناسی[32] و معنا­شناسی[33] دارای بیشترین بهره­ها دربررسی واژگان و گفتارهای حقوقی­اند.

       

       .2.1.1کاربرد در زمینۀ واژگان حقوقی
       فرهنگ «واژگان حقوقی» ژ. کورنو بستری است که در آن برخی شاخه­های زبان­شناسانه در تحلیل واژگان بیان حقوقی فرانسه به کار برده شده­اند. این فرهنگ به تعریف بیش از ده هزار واژۀ حقوقی پرداخته است. از نگاه واژه­شناسی،[34] واژه­ها­ی این فرهنگ در رابطه با حقوق، با زبان رایج و با دیگر واژگان همین مجموعه بررسی شده­اند. به آنها نگاهی بیاندازیم.
      الف. درمورد رابطۀ واژه­ها با حوزۀ حقوق، مسالۀ تک­معنایی یا چندمعنایی بودن واژه­های حقوقی مطرح می­شود. تک­معنایی، پدیدۀ ویژۀ واژه­هایی با وابستگی انحصاری حقوقی است که در حوزه­هایی چون آیین دادرسی، اموال، دین و ارث شناسایی شده­اند. در مقابل، بسیاری از واژه­های حقوقی دارای چندین معنا در این حوزه­اند. از این پدیده، که خصیصۀ اساسی واژگان حقوقی را تشکیل می­دهد، با عنوان چندمعنایی درونی (در درون سامانۀ حقوقی) یاد می­شود. در حقیقت در حقوق نیز شمار مدلولها از تعداد دالها بیشتر و در نتیجه، مفهومهای حقوقی بیش از شمار واژگانی است که برای نامیدن آنها وجود دارد. حتی نوواژه­ها[35] نمی­توانند این بی­تناسبی را جبران کنند چرا که توانایی تحلیلی تفکر حقوقی همواره به جدا­سازی، تدقیق و متمایزسازی می­پردازد. یادآوری کنیم که نباید چندمعنایی را با پدیدۀ ابهام معنایی[36] اشتباه گرفت. چند معنایی امری بالقوه است. رسالت واژۀ چند معنا، در عمل و در درون یک متن، بر نمایاندن یکی از معناهای خود مبتنی است و این که خود را در یک بستر معین و در یک معنای مناسب محقق سازد. ابهام آنگاه پدیدار می­شود که واژه­ای در یک متن به یک یا چند معنا گرفته شود و یا آنکه در یک متن، به معنایی نامناسب ارجاع دهد. بنابراین ابهام در جوهر خود چندمعنایی نیست بلکه، در حوزۀ کارکردی، یک حادثه است. چندمعنایی را باید از مفاهیم چارچوبی[37] نیز جدا دانست؛ چند معنایی با فهرستی از معناهای مجزای از پیش تعیین شده برابری می­کند (برای نمونه واژۀ «علت» ممکن است هم در معنای «علتِ آغازگر» یا «علتِ پایان­بخش» به کار رود)، حال آنکه مفهوم­ چارچوبی در تبیین ژ. کورنو (2006 : 619) «]...[ مفهومی حقوقی است که فراگیر و هدایت کننده است. این مفهوم به گونه­ای انتزاعی بر مجموعه­ای نامشخص از مورد­ها اعمال می شود و به خاطر همین عدم قطعیتش که عامدانه نیز هست باید به ناچار مورد ارزیابی قاضی یا یک مفسر قرار گیرد تا مشخص شود که یک مورد معین داخل در چارجوب این مفهوم می­شود یا نه. چارچوب معیاری کلی اما یادآور است. این وظیفۀ قاضی است که بر اساس اندیشۀ هدایتگری که از این مفهوم بر می­آید محتوای آن را، که با توجه به مصداق ها و نیز گذشت زمان تغییر پذیر و تکاملی است، مشخص کند.» این کارکردها از معناهایی مجزا نشات نمی­گیرند بلکه در برگیرندۀ موقعیتهایی ویژه­اند که با معیارهای کلی مفهوم چارچوبی منطبقند. این موقعیتها مواردی عینی هستند که مادۀ خالص توصیف حقوقی را تشکیل می­دهند.
      ب. رابطۀ واژگان حقوقی با زبان رایج. در این جا با واژه­هایی روبرو هستیم که در مرز بیان عمومی و بیان حقوقی قرار دارند. این دوگانگی باعث پیدایش گونه­ای چند معنایی در واژگان حقوقی می­شود که از آن با عنوان چندمعنایی بیرونی نام برده می­شود؛ صفت «بیرونی» بدان خاطر برای این مورد چندمعنایی انتخاب شده است که سبب پیدایش آن ارتباط واژه­ها با بیرون از سامانۀ حقوق است. در این مجموعه، نخست می­توان به گروهی از واژه­ها اشاره کرد که معنای نخستین آنها حقوقی بوده است و سپس همراه با یک معنای جانبی وارد زبان عمومی شده­اند و در این گذر، حقوقی بودنِ معنای خود را از دست داده و ارزشی نمادین پیدا کرده­اند. در زبان فرانسه برای نمونه، در معنایی مجازی از «ازدواج دو بانک» سخن گفته می­شود، یا برخی از عبارت های آیین دارسی تبدیل به عبارتهای معمول شده­اند، مانند عبارت «Mettre en cause» که در معنای «زیر سوال بردن» بکار برده می­شود. حال آنکه معنای حقوقی آن دعوایی کردن یک مساله است. واژۀ « Sellette » هم در این زمینه مثال خوبی است. در سدۀ سیزدهم، این واژه برای نامیدن گونه­ای صندلی به کار برده می­شده است که متهمان را بر آن می­نشاندند و از آنها بازجویی می­کرده­اند. پایه­های این صندلی­ها را عامدانه کوتاه ساخته بودند تا حکومت قاضی برمتهمان به خوبی آشکار باشد. امروزه عبارت « Sur la sellette » در معنای حقوقی آن «متهم شدن» است و در زبان رایج به معنای در معرض انتقاد قرار گرفتن. با این حال، این حقوق است که در بیشتر موارد از زبان رایج تغذیه می­کند و به برخی از واژه­ها، چون «عمل»، «نفع»، «قابلیت»، از راه انتقال و سازگارسازی، پذیرشی حقوقی می­دهد. همچنین حقوق با بکارگیری مصداقهای عینی به عنوان تصویر نمادین، خود را غنی می­سازد. از جمله این تصویرهای نمادین می­توان به موارد زیر در زبان فرانسه اشاره کرد؛ در حوزۀ دادگستری واژه­های «صندلی نشسته»، « پارکه»، « میله» به ترتیب نشان­دهندۀ قاضی­های نشسته، دادسرا و وکلا هستند، در زمینۀ امور تجاری عبارت «مردان کاهی»،[38] را داریم، در حوزۀ ارث واژه­هایی چون «درجه»، «خط»، «شاخه» کاربرد دارند و در حقوق اعتبارها می توان از عبارتهایی همانند « بشقابِ ضمانتها» یا «پوشش خطرها» نام برد. جدایی میان واژگان حقوقی و زبان رایج در بستر واژه­هایی صورت می­گیرد که در هر کدام از این دو حوزه دارای تفاوتهایی معنایی­اند. برای نمونه، واژه­هایی چون «تکرار» و «غیبت» دارای صراحت معنایی فنی در حقوق هستند که از معنای رایج این واژه­ها در زبان رایج فاصله می­گیرد.
      ج. اشتقاق و ترکیب واژگانی. این پدیدۀ زبانی را حوزه­های ریخت­شناسی و معنا­ شناسی بررسی می­کنند. اشتقاق عبارت است از روند ساخت یک واژۀ جدید بر اساس واژه­ای موجود. اشتقاق­زایی گاه با استفاده از پسوند و گاه با بکارگیری پیشوند­ها صورت می­گیرد. برخی از پسوندها و یا پیشوندها از زایندگی و کارکرد بیشتری در حوزۀ حقوق برخوردارند. کورنو در اثرش به معرفی شیوه­های مختلف اشتقاق­زایی در بیان حقوقی فرانسه پرداخته است. در مورد بیان حقوقی فارسی باید از این واقعیت گفت که استفادۀ فراوان از واژه­های عربی، با وجود غنایی که به این بیان داده است، ساختن واژه­های مشتق فارسی در این حوزه را تا حد زیادی را سترون ساخته است. این در حالی است که بسیاری از پسوندها و پیشوند­های موجود در زبان فارسی را می­توان به خوبی در اشتقاق­زایی واژه­های حقوقی به کار بست. ترکیب به معنی ساخت یک واحد معنایی جدید بر اساس واژه­های موجودی است که از فردیت معنایی ویژۀ خود برخوردارند. فرایند ترکیب، واژه­ها را در یک واحد معنایی جدید با هم درمی­آمیزد. نتیجۀ این ترکیب، یک واژه است که می­تواند معنایی مجزا از عنصرهای تشکیل دهنده­اش داشته باشد. روش­های ترکیب بسیار گوناگون هستند. به عنوان نمونه، در مورد بیان حقوقی زبان فارسی می­توان به دو دسته از واژه­های ترکیبی اشاره کرد؛ الف. واژه­هایی که با استفاده از امکانات زبان عربی ساخته شده­اند و ب. واژه­هایی که با تکیه به امکانات ترکیبی زبان فارسی به وجود آمده­اند. در مورد گزینۀ نخست می­توان واژه­هایی چون «مهر المثل»، «مهر المسمی»، «مهر المتعه»، «کثیرالانتشار»، «لازم الاجرا»، «مسلوب الاراده»، «علی البدل»، «مدعی العموم»، «واجب النفقه» و «حتی المقدور» را نام برد. درمورد گزینۀ دوم هم می­توان به واژه­های «دادنامه»، «گذرنامه»، «موافقت­نامه»، «سازش­نامه»، «آیین­نامه»، «اساسنامه»، «شهادت نامه»، «اظهار­نامه»، «بزهکار»، «تبهکار»، «بدهکار» و «مددکار» اشاره کرد.
      د. ریشۀ واژگان و خانوادۀ واژگانی. هدف ریشه­شناسی[39] واژه­های حقوقی شناسایی واژه­ای قدیمی است، که واژۀ دگرگون گشتۀ کنونی از آن ریشه می­گیرد. برای نمونه، می­دانیم که واژۀ فرانسوی «Loi» (قانون) از واژه لاتینی «Lex» آمده است. آنگاه که در جستجویی ترازمانی،[40] بخواهیم معنای «Lex» در حقوق رومی را با معنای «Loi» در حقوق فرانسوی مقایسه کنیم، ریخت شناسی جنبه­ای معنا­شناسانه به خود می­گیرد. اما این حوزۀ شناسایی محدود و ناقص خواهد ماند اگر به بازسازی تحول معنا در طول سده­ها نپردازیم، اگر به ریشه­شناسی واژه­های لاتین و یونانی (مثلا در زبان فرانسه) پرداخته نشود و اگر از چرایی پیدایش این یا آن واژه برای مصداقهای معینی را پژوهش نکنیم.[41]
       فایدۀ ارجاع به معنای «ریشه»، هرچند که معنای کنونی واژه­ها از معنای نخستین آنها دور شده باشد، در توانایی یاد آوری کنندۀ[42] آن است. به عنوان نمونه، واژۀ لاتینی ««Credere که ریشۀ واژۀ کنونی «Crédit» (اعتبار) است به معنی «باور­داشتن» و «اعتماد کردن» است. این امر یادآور آن است که «اعتماد» به سان جانِ «اعتبار» است. برای نمونه، در بیان حقوقی رایج در ایران هم می­توان به آنچه که ریشه­شناسی در مورد عبارت «خیار تبعض صفقه»[43] اشاره کرد. ریشه­شناسی نخست معنای واژه­های این عبارت را نشان می­دهد؛ «خیار» به معنی «اختیار گزینش»، «صفقه» به معنی «دست به هم دادن» و «تبعض» به معنی «قسمت کردن» است. مرحله دوم ریشه شناسی یادآور بستر نامگزاری این «خیار» است و آن این که در گذشته رسم بوده است که طرفین معامله وقتی می­خواستند رضایت خود را اعلام نمایند و عقد را منعقد سازند دست یکدیگر را می­گرفتند و با هم دست می­دادند. به همین خاطربه طور مجازی «بیع» را «صفقه» هم می­گویند و چون «خیار» مورد بحث در اثر تبعض معامله به وجود می آید آن را «خیار تبعض صفقه» می­نامند ( ن. ک. سید حسن امامی (522-517: 1373)).
      دستاورد بزرگتر ریشه­شناسی در گروه­بندی واژه­ها بر اساس ریشه­های آنان است. این دسته­بندی در ارتباطی میان­کنش با دسته­بندی واژه­ها بر اساس معنای آنهاست. آشکار است که دسته­بندی واژه­ها بر اساس پیوند ریشه­ای آنها، آنگاه که گذشت زمان بین واژه­های خویشاوند گسیختگی معنایی ایجاد کرده است، به جز بهره­ای تاریخی دستاورد معنا­شناسی روشنی به همراه ندارد. اما زمانی که ریشۀ مشترک معنای خود را حفظ کرده است واین معنا در هر کدام از خویشاوندان ریشه­شناسانه­اش فعال است، شناسایی گونه­های معنایی واژه­های خویشاوند و دسته بندی آنها بر اساس خانواده اهمیت پیدا می­کند.
      وابستگی دسته­بندی ریشه­شناسانه به وجود فایدۀ معنا شناختی ما را به سوی دسته­بندی دیگری می­کشاند که در آن گروه­بندی واژه­ها تنها بر اساس معیار معنایی صورت می­گیرد. در زمینه دسته­بندی معناشناسانه باید گفت که معمولا واژه­ها را از لحاظ معنایی بر اساس معنی مشترک یا تضاد معنایی گروه­بندی می­کنند. اما در حقوق واژه­های هم­معنا نادرند. برای نمونه، در مورد هم­معنا بودن واژه­هایی چون «Dommage» (ضرر) و «Préjudice» (خسارت) اتفاق نظری وجود ندارد چرا آن که برای این دو واژه فهرستی کاربردی نداریم. به همین خاطر اگر به گسترۀ حوزه مفهومی بیاندیشیم و به جای متردافها و متضادها، مجموعۀ رابطه­های شباهت و تضاد را جایگزین کنیم، توان بیشتری برای نظم بخشیدن به مجموعه­ای گسترده­تر از واژه­های حقوقی باز می­یابیم. بر این اساس، گروه­بندی­هایی چون گروه­بندی­های زیر انجام پذیرند:
      ـ تشکیل گروه­بندی­هایی بر اساس گونه و نیز با توجه به تخصیص یافتن معنای آنها ( چون واژه­های «سند»، «سند حقوقی»، «کنوانسیون»، «قرادارد» و «اجاره»)، همردیف ساختن نوع­های وابسته به یک گونه (به مانند واژه­های «سرقت» ، «کلاهبرداری» و «سوء­استفاده از اعتماد»).
      ـ گردآوری واژه­هایی که معنایی نزدیک به هم دارند بی­آنکه هم­معنی باشند، گروه همسایه­های معنایی را تشکیل می­دهند که به عنوان چهره­های گوناگون از یک دریافت به شمار می­آیند. برای نمونه، گروه واژه­های زیر بر مبنای مطابقت معنایی فراهم آمده­اند : «قانونی»، «آیین نامه­ای»، «منظم»، «دارای مبنای استوار»، «معتبر»، «مشروع» و «توجیه شده». این گروه­بندی­های تطبیقی با نشان دادن تفاوتهای ویژه، روشنگر حوزه­های معنایی واژه هایند.
      ــ اعضاء یک خانوادۀ کارکردی[44] واژگانی گروهی از واژه­هایند که دارای معنایی مجزا هستند که به مصداقهایی گوناگونِ یک موقعیت معین اشاره می­کنند. واژه­های این خانواده نشان دهندۀ مفاهیم تکمیلی و همگام در روندی حقوقی هستند، برای نمونه، واژه­هایی چون «تعهد»، «اعتبار»، «دِین»، «پرداخت»، «اجرا» و «موعد» اعضا یک خانوادۀ کارکردی­اند.
      در این گونه بررسی­ها، واژه­های حقوقی نه به تنهایی بلکه در پیوند با هم دیده می­شوند. در مورد روابط معنایی هم باید بیافزاییم که مجموعه­های واژه­ها نشان می­دهند که واژگان حقوقی بازتاب ساختار حقوق هستند. آنها نه یک فهرست که یک شبکه را تشکیل می­دهند. رابطه­های دیگری هم میان واژه­ها می­توان یافت که این بار به شکل گزاره­های حقوقی تحقق یافته­اند. آنها را در مبحث گفتار حقوقی بررسی می­کنیم.


      2.1.2. کاربرد در زمینۀ گفتار حقوقی


      با توجه به فراوانی گفتارهای حقوقی، ژ. کورنو نخست به یک طبقه­بندی کلی از گفتارهای حقوقی، بر اساس گوناگونی فرستندگان و گیرندگان پیام حقوقی و تنوع شکلهای ارتباط رسانی میان آنها، می­پردازد. لازمۀ رسیدن به این طبقه­بندی آن است که گفتارهای حقوقی درموقعیت خود یعنی در متن روابطشان بررسی شوند. در این روابط، گویش تاثیری قطعی بر سبک و طنین گفتار دارد. پس از آن، ژ. کورنو به بررسی زبان­شناسانه گفتار قانونگزارانه در متن قانون، تصمیم قضایی، گفتارِ عرفی در اندرزهای حقوقی و نمودهای جسمی در بیان حقوقی می پردازد. در این جا ما تنها به شناساندن تحلیل زبان­شناسانه کورنو از دو گفتار مهم حقوقی یعنی متن قانون و تصمیم قضایی بسنده می­کنیم. اما، پیش از بررسی این دو گفتار، باید گفت که تحلیل گفتار حقوقی در بخش عمدۀ خود به مطالِعۀ واژگان حقوقی و سبک یک گزاره یا یک متن مبتنی است. جمله­شناسی،[45] از نظر صوری، به سبک شناسی وابسته است و از نظر ماهوی، به تحلیل کارکردی که آن نیز به ساختار گفتار وابسته است.
      الف. متن قانون. متن قانون گفتاری هنجارمند است که در ساختار خود دربردارندۀ نشانه­های زبانیِ کارکرد قانونگزاری، حاکمیتی و فراگیر است. این نشانه­ها گاهی آشکارند؛ فعل­های قانون، به عنوان حاملِ کنشِ قانونگزاری، در موارد بسیار زیادی ویژگی­های جدایی ناپذیر از هر قاعدۀ حقوقی یعنی اجبار ( مانند وظیفه داشتن، اجبار به انجام دادن کاری و ممنوع بودن چیزی) یا الزامی بودن را نشان می دهند ( چون توانستن، اجازه دادن و حق داشتن). همگانی بودن قانون به روشنی از واژه­های تاییدی (چون «هرکس» و «همه» ) و انکاری ( «هیچکس» و «هیچ فردی») نتیجه گرفته می­شود. افزون بر نشانه­های آشکار ویژگیِ الزام آور بودن از نشانه­های گوناگون دیگری نیز به دست می­آید. برای نمونه، با توجه به قرارداد عرفیِ گفتار، یک فعل اِخباری که ارزشی امری به خود می­گیرد برای نشان دادن الزام ناشی از قانون کفایت می­کند. هنگامی که نوشته می­شود «والدین بر تربیت فرزندان مراقبت می کنند» باید از آن «باید مراقبت کنند» را فهمید. چارچوب­بندی تشریفاتی قانون در روشهای انتشار آن نیز چونان امری یک زبربیانی[46] عمل می­کند. به همین گونه، فراگیر بودنِ بیان قانون نیز از راه­های گوناگونی بدست می­آید­؛ بکارگیری لحنی غیر شخصی همانند «بر اوست» ، «لازم می­آید» یا ساختاری مجهولی چون «فرض خویشاوندی کنار گذاشته می­شود». در حقیقت، فراگیر بودن در خود ساختار هر بیان قانونگزارانه جای گرفته است. هر قانونی راه حلی برای یک مورد معین، یعنی برای یک موقعیت نه برای یک شخص، مشخص می کند. بنای این فراگیری، از یک سو بر مشخص ساختن یک فرض (با واژه­هایی چون « هنگامی»، «اگر»، «آنگاه» و «در هر موردی که») و از دیگر سو بر تعیین نتیجۀ آن، یعنی اثر حقوقی وابسته به یک موقعیت معین، قرار گرفته است.
      از آنجا که گفتار قانونگزاری از قواعد گوناگون تشکیل شده است و از یک گفتار واحد برمی­خیزد­، یعنی گفتار فرستنده­ای که از دور همه را مخاطب قرار می­دهد، لزوما گفتاری منظم است، گفتاری تکوین یافته، مجموعه­ای مرکب و دارای استمراری منطقی. در واقع، در درون منظومه­ای از قوانین است که قواعدِ گوناگونِ گردآوری شده، از بیشترین شانس برای دستیابی به یک انسجام کامل بر خوردار می­شوند. هدف اصلی و وظیفۀ مهم گفتارِ قانونگزاری آن است که با پیشنهاد­های کوتاه و فشرده، هر چه ساده­تر و هر چه روشنتر، هر چه منطقی­تر، و هر چه منظم­تر پیشرفت کند. برای این نظمِ نگارشی رعایت یک سبک نیز الزامی است. سبک قانونگزاری نیز در بستر ساختارِ گفتاری هنجارمند شکفته می­شود. مطالعۀ سبک شناسی قانونی، که گونه­ای تحلیلی ادبی است، به بررسی آن چیزی می­پردازد که شیوۀ گفتار قانون را از شیوۀ گفتار قاضی­ها، اداره و افراد خصوصی متفاوت می­سازد. گفته می­شود که سبک قانون، در دسته­بندی سبکهای سخنوری با سبکی سنجیده، طنینی کرامت­وار و با­وقار برابری می­کند. با این حال، در دسترس بودن بیان قانون باید یک دغدغۀ همیشگی باشد.
      ب. تصمیم قضایی. بیان قضایی خود مجموعه­ای از گفتارها را در بر­می­گیرد که تصمیم قضایی از مهمترین آن­هاست. همانند قانون، تصمیم قضایی نیز نشانه­های زبانیِ کارکردش را در ساختارِ خود به همراه دارد. از سویی، این تصمیم پیش از هر چیز نشانگر اقتدار قاضی است. نشانه­های این اقتدار را می­توان در پایان متن تصمیم یافت : آنجا که قاضی محکوم می­کند، امر می­کند، ممنوع می­سازد، چیزی را باطل یا تایید می­کند. اما برای مهار این توانایی ترساننده، ساختار حکم باید به گونه­ای بسیار دقیق سامان بیابد که از مرز اجرای یک قاعدۀ کلی بر موردی خاص فراتر نرود. در نتیجه، این بیان بر خلاف بیان قانون بیانی نسبی است. از دیگر سوی، بیان قضایی «روایتی» است که با طنینی توصیفی جایگاه هر کدام از دوسوی دعوا، مورد دعوا، موارد توافق یا اختلاف و دیگر عنصرهای واقعی یا حقوقی دعوا را مشخص می­کند. بیان قاضی یک پاسخ است؛ پاسخ به عدالتی است که طرفهای دعوا آن را خواستار شده­اند. این پاسخ حاکمانه، برای آنکه قاضی را در دام استبداد نیندازد، باید مستدل باشد. همین استدلال­گری به بیان حکم قضایی جنبه­ای ترکیبی داده به گونه­ای که در این حکم واحد، واژگان و سبک­های گوناگون با هم سازگاری پیدا کرده­اند؛ در آن هم اندیشه حقوقی وجود دارد و هم تبیین­های عملی، هم دستاورد­های قانون را می­توان در آن جست و هم آنچه که طرفهای دعوا و دیگر عاملان قضایی ارایه می­کنند. این گویش در مرزهای مشترک امر بیرونی و امر حقوقی، امر کلی و امر خاص و امر انتزاعی و امر عینی جای می­گیرد.
      پیچیدگی تصمیم قضایی با درج آن در قالبی تعریف شده، که نشانگر رسمی بودن و قانونمندی آن است، بیشتر می­شود: با توجه به شخصی بودن و امضاء­شدگی، شکلی و موقعیت­دار بودن تصمیم قضایی می­توان گفت که این تصمیم نشان­های اثباتی مربوط به خاستگاه قانون، قانونمندیِ آیین دادرسی و صلاحیت قاضی را با خود به همراه دارد. این عوامل تشکیل دهندۀ بیانی تاییدی هستند که بیان قضایی بنیادینِ موجود در حکم را همراهی می­کند. با این حال پیچیدگی حکم قاضی نباید مانعی برای فهم بیان آن باشد. آمیخته بودن ساختار حکم به منطق ناب حقوقی و امور عینی خود گشایشی به سوی همگان است و در نتیجه، بیان آن باید برای همۀ مردم دسترس­پذیر باشد.
      3 .زبان­شناسی حقوقی و حقوق
      همان گونه که گفته شد، در زبان­شناسی حقوقی، زبان­شناسی عمومی به صورت کامل، و ساده به کار گرفته نمی­شود. در این زمینه، موضوع زبان­شناسی عمومی به آنچه که حقوق از زبان می­خواهد، چه به عنوان «مصرف کنندۀ» زبان طبیعی و چه به عنوان « تولید کنندۀ» گفتاری ویژه، محدود می­شود. زبان­شناسی حقوقی تمام مسئله­های مربوط به بیان که از لحاظ حقوقی مناسب هستند را بررسی می­کند. از این جاست که موضوع زبان­شناسی حقوقی سمت و سوی گوناگونی به خود می­گیرد و گسترش می­یابد. بنا براین می­توان گفت زبان­شناسی حقوقی نخست وارث یک سنت حقوقی است، دوم دانشی کمکی برای حقوق به شمار می­آید و سپس، در بردارندۀ حقوق زبانی است. در ادامه به این سه مورد می­پردازیم.
      الف. زبان شناسی حقوقی وارث سنت حقوقی. دغدغۀ زبان در نزد حقوقدانان، هم در زمینۀ تفسیر متون هم درمورد هنر گفتار، دغدغه­ای دیرینه است. معنی واژه­ها و نظم گفتار مسایلی باستانی­اند. از آنجا که دفتر این مسایل هنوز باز است، استمرار آنها از دو سو بر موضوع زبان­شناسی حقوقی تاثیر می­گذارد. نخست از دیدگاه یک جستجوی ترازمانی در مورد بیان حقوقی و سپس از نظر بلاغت.[47] در مورد اهمیت یک دیدگاه ترازمانی نسبت به بیان حقوقی باید گفت که در نگاه نخست، مطالعۀ واژه­های حقوقی و گفتارهای حقوق از دیدگاه همزمانی[48] صورت می­گیرد. زبان­شناسی حقوقی کارکرد بیان حقوقی را با استناد به کاربرد امروزی آن تبیین می­کند. اما حقوق دارای بعدی تاریخی است که توجه به آن در بررسی بیان حقوقی لازم است. مفسر یک واژه یا یک متنِ حقوقی در تاریخ به دنبال یک مرجع حقوقی می­گردد. حقوقدان همواره به سرچشمۀ حقوق برمی­گردد. روشن است که این مسیر یک مسیر زبان­شناسی است. این گونه دغدغه­ها در زبان­شناسی حقوقی گونه­های ویژه­ای از پژوهش را پیش رو می نهد؛ جستجوی ریشه­شناسی، بررسی دگرگونی­های معنایی، ثبت نوآوری­های واژگانی و در یک کلام نگاهی به تحول زبانِ حقوق. دیدگاه ترازمانی تنها نگاهی به گذشتۀ دور نیست، یک دیدگاه فرارونده است که جنبشهای نوین را نیز در برمی­گیرد.
      دومین تاثیر سنت حقوقی بر موضوع زبان­شناسی حقوقی در حوزۀ هنر سخنوری است. جای خوشبختی است اگر زبان­شناسی حقوقی به خوب و درست گفتن کمک کند، اما هدف آن به دست دادن رساله­ای در بارۀ بلاغت، انتشار قاعده­های هنر سخنوری یا، به عبارتی، هنر شاعرانۀ حقوق نیست. با این حال در حوزه سادۀ تبیین، زبان­شناسی حقوقی با هنر گفتار و هنر بیان روبرو می­شود، هنرهایی که در آن سنت حقوقی غوطه­ور است. اگر جنبه­های بلاغت یک گفتار را کنار بگذاریم، در زمینۀ بنیادها و توانمندی­های یک گفتار، زبان­شناسی حقوقی با هنر سخنوری هم­پیوند می­شود و از این جا دو راه برایش گشاده می­گردد. نخست این که زبان­شناسی حقوقی، در بررسی گفتار حقوقی، چیزهایی را از فن سخنوری می­گیرد و به کمک این فن است که در گفتار حقوقی ارادۀ باوراندن [49] و برانگیختن را شناسایی می­کند. فن سخنوری نه تنها در این گفتارها اثراتی صوری به جا می­گذارد بلکه ساختار آن را نیز هدایت می­کند؛ نتیجه­گیری بخشها، دلیل­های حکم وشرح دلیل­های پیشنهاد تصویب قانون نمونه­هایی از این موضوعند. درسطحی گسترده­تر، زبان­شناسی حقوقی منابع نقد ادبی را ضمیمۀ خود می­کند تا آنها را بر بیان حقوقی اعمال کند. این جاست که مطالعۀ سبک متن­های حقوقی جای خود را می­یابد. با جرات می­توان گفت که سبک­شناسی حقوقی[50] یکی از بخش­های انکار نشدنی زبان­شناسی حقوقی است. سبک قوانین، حکم­ها، سندها و حتی توصیه­نامه­ها وارد حوزۀ پژوهشی زبان­شناسی حقوقی شده­اند.
      ب. زبان شناسی حقوق، علم کمکی حقوق. زبان­شناسی حقوقی را می­توان به تعبیر ژان کاربونیه،[51] «علم کمکی حقوق» نامید. این کارکرد استفاده­های گوناگونی را پوشش می­دهد. زبان­شناسی حقوقی در کارهای خود هر کدام از علوم حقوقی، علم بنیادی حقوق و هنرهای کاربردی و حتی دیگر علوم کمکی، همانند تاریخ حقوق، حقوق تطبیقی، جامعه­شناسی حقوق­، حقوق را یاری می­دهد. در زمینۀ هنرهای کاربردی حقوق، زبان­شناسی حقوقی هم در مرحلۀ آماده­سازی و هم در مرحلۀ تحقق حقوق خدمات ویژه­ای را ارایه می­کند. نخست آن که در خدمت مستقیم بیان حقوق است و در همۀ مراحل بیان و در نزد همۀ شیوه­های آن و در همۀ اقداماتی که آماده­سازی و یا اجرای حقوق را همراهی می­کنند چیزی برای گفتن دارد. زبان­شناسی حقوقی را می­توان کمکی برای شاخه­ای از علم قانونگذاری نامید که همان فن قانونگذاری است.[52] در مرحلۀ بعد، زبان­شناسی حقوقی در هنگام تفسیر و فهم سند حقوقی به کار می­آید، هم در بازگشتش به گذشته برای بررسی مسیر آفرینش حقوق، هم در کمکی که به نوشتن و خواندن متن می­کند و هم در بالا میزان دقت در خوانش متون. زبان­شناسی حقوقی همچنین در خدمت تفسیر است چرا که هر تفسیری از پژوهش دربارۀ ادبیات و متن آغاز می­شود. مکتبهای تفسیری پیش از آنکه از هم جدا شوند همه این مسیر متنی را سپری می­کنند. با همین نگاه زبان­شناسانه بر روی واژه­ها و جمله­ها است که می­توان معنایی راجایابی کرد و یا آن را آزاد ساخت، خواستی را آشکار نمود و یا مصلحتی را شناسایی کرد، مسیر یک تفکر را رد­یابی کرد، از یک اشتباه و یا یک معنای اشتباه پرده بر­داشت و تردید­ها را غربال کرد و اساس را دریافت. در یک کلام، علم واژگان و گفتار نخستین کلید تفسیر حقوقی است. این علم تمام امکانات و روشهای تحلیل متن چون یافتن واژه­های کلیدی، استخراج موضوعات و جستجوی ساختار را گسترش می­دهد.
      زبان­شناسی حقوقی همچنین علمی کمکی برای علم بنیادین حقوق است. در این ­جا زبان­شناسی حقوقی همراه ناپیدا ولی یار همگام اندیشۀ حقوقی در تمامی مسیرها ی آناست. زبان شناسی حقوقی کمک می­کند تا مفاهیم بنیادی حقوق و نیز عملیات اساسی تفکر حقوقی، از راه توجه به نشانه­های زبانی، به صراحت بیشتری دست یابند. همچنین می توان گفت که رهیافت تحلیل زبان­شناسی یکی از رهیافت­های صوری علم بنیادی حقوق را تشکیل می­دهد و تمام آنچه که شکل برای محتوا به همراه دارد را در نظر می گیرد. شناسایی گروه ـ واژه­های حقوقی و تحلیل روابط میان آنها دو نمونه از موضوعاتی است که کمک زبان­شناسی حقوقی به تحقق یافتنشان کمکی مهم است. شناخت هر گروه حقوقی ( چه مربوط به یک نهاد، یک حق، یک سند و...) با استفاده از محک «تبیین»[53] به دست می­آید. تبیین «واقعی» از مفاهیم حقوقی یکی از کارهای دقیق و پربار زبان­شناسی حقوقی است. کار تبیینی، به تسلط یافتن بر مفاهیم حقوقی می­انجامد. همچنین در پرتو پژوهشهای واژگانی جستجوی روابطی که گروههای حقوقی را به هم پیوند می­دهد پر و بال بیشتری می­یابد. وانگهی گروه بندی عنوانهای حقوق بر اساس خانوادۀ واژگانی یکی از روشهای نشان دادن شبکۀ مفاهیم حقوقی است. زبان­شناسی حقوقی به دلالت حقوقی[54] در معنای گستردۀ آن، یعنی شناخت حقوق، شناخت یک رویداد و پیوند دادن آن به حقوق، نیز یاری می­رساند. زبان­شناسی حقوقی در واژه­ها و بیان­ها تمام اثراتی را جستجو می­کند که رهیافت تفکر حقوقی بر جای می­گذارد و با یافتن نشانه­هایی در گفتار حقوقی به بازسازی مسیر تفکر کمک می­کند. در این معنا، زبان­شناسی حقوقی به ساختار گفتار حقوق می­پردازد و آن را تجزیه می­کند. زبان­شناسی حقوقی در یک بیان حقوقی، گذر از یک رویداد به حقوق، از شرط به نتیجه را، در همه پیچ و خمهای آن دنبال می­کند.
      در پایان باید گفت که زبان­شناسی حقوقی همراهی برای دیگر علوم کمکی حقوق است: از میان این علوم کمکی می­توان از یک سو به پیوند میان زبان­شناسی حقوقی، تاریخ حقوق و حقوق تطبیقی اشاره کرد و از دیگر سو، به پیوند آن با جامعه­شناسی حقوقی و انفورماتیک حقوقی.[55] در مورد گروه نخست از علوم نامبرده باید گفت همان گونه که زبان­شناسی حقوقی به شناخته شدن عنصرهای زبانی در سامانۀ حقوق داخلی کمک می­کند، همین خدمت را نیز می­تواند در شناسایی وضعیت گذشتۀ یک مقولۀ حقوقی و یا یک سامانۀ حقوقی خارجی نیز ارایه دهد. وام­گیری واژه­ها از سوی حقوق داخلی از تاریخ حقوق و یا حقوق تطبیقی و ترجمۀ آنها مسایل زبانی مهم و ویژه­ای را به همراه خود دارد.
            
      ناگفته نگذاریم که روش زبان­شناسی حقوقی دست کم از دو جهت دارای ماهیتی جامعه شناسانه است: بیان حقوقی در کاربردش توسط یک گروه اجتماعی ـ حرفه­ای ( برای نمونه، گویش کارکنان کاخ دادگستری) و، به گونه­ای کلی­تر، هنگامی که ارتباط رسانی گفتار حقوقی را در موقعیتی معین بررسی می­کند و همزمان شخصیت فرستنده و گیرنده پیام را در نظر می­گیرد. در واقع می­توان گفت که سطوح گوناگون بیان و روابط این سطوح هم موضوعاتی در حوزۀ بررسی زبان­شناسی­اند و هم موضوعاتی در حوزۀ بررسی رفتارهایی اجتماعی. مکمل بودن رهیافت این دو رشته از همین جاست. انفورماتیک حقوقی نیز بیان حقوقی را نه تنها به عنوان مادۀ کاری خود بلکه به عنوان یک حوزۀ پژوهشی در نظر می­گیرد. انفورماتیک حقوقی عملیات و پژوهشهای زبان­شناسانه را عمق و گستره می­دهد و در بررسی خود از متن­ها و واژه­های حقوقی، هم به واژگان و هم به گفتار حقوقی توجه می­کند. مسایل مختلف مربوط به چند­معنایی، هم­معنایی ، جستجوی واژه­های کلیدی، تحلیل محتوا، حوزه­های معنایی و مجموعه­های واژگانی همه از جمله اموری هستند که در انفورماتیک حقوقی مورد توجه قرار می­گیرند. در این دورنما­ست که می­توان زبان­شناسی حقوقی را علمی کمکی برای انفورماتیک حقوقی دانست. با این حال باید افزود که انفورماتیک حقوقی زبان­شناسی و بیان حقوقی را با نیازهای ویژۀ خود سازگار می­سازد و به همین خاطر دیدگاه متخصص انفورماتیک در مورد مسایل مربوط به بیان و زبان با دیدگاه یک واژه­نگار یا قانونگزار الزاما یکسان نیست.[56]

      ج. زبان­شناسی حقوقی حامل حقوق زبان. هر چند موضوع زبان­شناسی حقوقی اساسا بیان حقوقی است، ولی به بررسی حقوق بیان نیز می­پردازد. در هر سامانۀ حقوقی عنصرهایی پراکنده از حقوق زبانی وجود دارد. شایسته است که این عناصر گرد­آوری شوند و موضوع یک پژوهش منسجم قرار گیرند. محتوای این پژوهش به طور اجمالی به صورت زیر خواهد بود. حقوق زبانی، زبان را در دو سطح ، مرتبط به هم، مطالعه می­کند. سطح نخست به اثرات حقوقی عمل بیان مربوط می­شود. برخی اعمال بیانی به نتایج حقوقی راه می­برند. برای نمونه، بیان یک گفته، به موجب حقوق، تولید­گر حق می­شود و در اعمال مبتنی بر رضایت، اظهار شفاهی رضایت، به خودی خود و به تنهایی، برای آن که گوینده را از لحاظ حقوقی متعهد کند، کافی است. مهم نیست که این رضایت مربوط به اعمال حقوقی چند جانبه باشد یا نمایانگر اراده یک جانبه در سامانه­ای حقوقی باشد که تعهدهای یک جانبه را پذیرفته است («قول می­دهم»، « هدیه می­کنم»، «اجازه می­دهم» یا «می­پذیرم»). این اثر وابسته به اصل استقلال اراده و حرمت عهد (مادۀ 1134 قانون مدنی فرانسه) با اظهار آوایی گفته تحقق پیدا می­کند. اما اظهار کتبی رضایت همان قدر بلکه بیشتر دارای اثر حقوقی است. در اعمال توافقی و در اعمال تشریفاتی، امضاء عملی ترسیمی است که تعهد می­آفریند. نمونه­های بسیار دیگری هم در این زمینه وجود دارد، مثلا توان حقوقی قسم به بیان خود گفتاری است که قسم را تشکیل می­دهد. تصمیم حقوقی به صرف همین صدور بیانی­اش در عباراتی چون «حکم می­کنیم» یا «محکوم می­کنیم» وجود دارد. در واقع، فعلی که کنش را بیان می­کند (مثلا «متعهد می­شوم») همین که گفته شد کنش را به پایان می­رساند. در حقیقت گویش، عمل را کامل می­کند. گفته، فعلی حقوقی است. همیشه حقوق پذیرفته­است که گفتن، عمل کردن است.

      اکنون می­دانیم که نظریۀ زبان­شناسانه اعمال بیان در نزد حقوق دانان اهمیت زیادی یافته است، همچنان که اثر کنشی[57] بیان در کاربردهای فراوانش در زمینه­های حقوقی. حقوق این مقولات را به دو گونه طرح کرده است؛ نخست این حقوقِ موضوعه است که نشانه­های خود را چه در علت و چه در اثرِ عملِ بیان قرار می­دهد. در واقع، این حقوق است که آن شرایط حقوقی که اثر کنشی بدان وابسته است و نیز نتایج حقوقی ناشی از آن را معین می­کند. وانگهی، حقوق نه تنها بر اعمال بیانی (مواردی چون قرارداد، حکم قضایی یا شیوه­های اثباتی همچون اقرار، قسم) بلکه بر اعمالِ بیانی که از دیدگاه حقوق رویداد ساده حقوقی هستند (برای نمونه توهینها) نیز نتایج حقوقی قایل می­شود. بنابراین، اثراتی که حقوق به اعمال بیانی حمل می­کند انحصاری حقوق نیستند بلکه ممکن است از دیگر استفاده­های که از زبان طبیعی می­شود ناشی شوند. به بیان دیگر عملِ بیانِ دارای اثر حقوقی می­تواند به خودی خود حقوقی نباشد بلکه دارای نتیجۀ حقوقی باشد. امر زبان­شناسانه تنها بواسطـۀ اثر آن است که حقوقی می­شود.

      د. قواعد حقوقی مربوط به استفاده از زبان. حقوق در هر کشوری به شیوۀ خودش استفاده از زبان را اداره می­کند. در این ­جا استفاده از زبان، خود موضوع قاعدۀ حقوقی می­شود. بنابراین حقوق می­تواند آزادیهای زبانی را بپذیرد (حق صحبت کردن با زبان دلخواه)، یا این که الزامهای زبانی (الزام آموزش یا یادگیری یک یا چند زبان معین) و ممنوعیت­های زبانی (ممنوعیت استفاده از برخی واژه­ها و یا بکارگیری زبانی در استفاده­ای معین) وضع کند. در یک کلام بخشی مهمی از قواعد حقوقی به چگونگی استفاده از زبان طبیعی اختصاص یافته­اند. این قواعد از لحاظ جایگاه اجرایی آنها زبان­شناسانه هستند ولی محتوای آنها حقوقی است. در کشورهایی که در آنها دو زبانگی بر حقوق حاکم است، حقوق زبانی رشد بیشتری پیدا کرده است. برقراری جایگاهی برابر برای همۀ زبان­های رسمی یک کشور از جملۀ مقولات حقوقی مربوط به زبان است. به عنوان نمونه قانون اساسی کانادا مقرر می دارد که زبان­های فرانسه و انگلیسی زبان­های رسمی کشور هستند و از لحاظ کاربرد در نهادهای پارلمانی و دولتی کانادا از امتیازها و حقوق برابر برخوردارند.

      و سخن پایانی

      ژ. کورنو حقوقدانی است که از یک سو به نظریه­پردازی در حوزۀ نوین زبان شناسی حقوقی پرداخته است و از سوی دیگر کاربرد این رشته در بیان حقوقی فرانسه را به خوبی روشن ساخته است. معرفی اجمالی دیدگاه او در این زمینه بدین امید صورت گرفته است که کمکی کوچک در راستای فراهم شدن بستری باشد که در آن بیان حقوقی فارسی مورد پژوهشی زبان­شناسانه قرار گیرد. امید است که اجمال در بیان مطالب و دشواری مربوط به برابریابی برخی از واژه­های فرانسوی، گردآورنده را از این هدف دور نساخته باشد. 
      منبع : وبسایت وزین انسان شناسی و فرهنگ

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft