• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • بررسی تناسخ از دیدگاه سهروردی



      علیرضا کاظمی زاده

      «تناسخ» یکی از موضوعاتی است که، در فلسفه اسلامی به جهت ارتباط با موضوع معاد، مورد توجّه فیلسوفان و متکلمین مسلمان واقع شده است. با توجه به اینکه تناسخ، سابقه ای پیشین نسبت به اسلام نیز، در بین اقوام و ادیان دیگر داشته است؛ همواره محلّ مناقشه و مداقّه قرار گرفته است. حتّی در دوران جدید، با توجه به تغییر روش در فلسفه و نظریات نوین در کلام جدید، هم چنان موضوعی است که طلب می کند بیشتر پیرامون اثبات یا نفی آن، دلایل متقنی از طرف فیلسوفان و متکلمین ارائه شود؛ چرا که ذهن جوّال آدمی فی نفسه ایستایی را نمی پذیرد. لذا، حق نیز این است که با بررسی تحلیلی و با تمسّک به آیات و روایات و عقل انسانی، این موضوع بیش از پیش تبیین گشته و حقایق بر نوع بشر و از جمله متفکّرین آشکار گردد. اصلی ترین مبحثی که در تناسخ مطرح می شود، این است که نفس ناطقه انسان پس از مرگ چگونه باقی می ماند. انتقال نفس در عالم مادی را تناسخ می نامند و برای آن انواع گوناگونی از قبیل نسخ، مسخ، فسخ و رسخ قائل هستند. قائلین به تناسخ نیز، خود در گروه های متفاوتی قرار می گیرند. بر اساس اینکه هر گروه از قائلین به تناسخ، نوع خاصی از انتقال نفس ناطقه را در جهان مادی می پذیرند، برای اثبات مدعای خود، دلایلی ارائه کرده اند. لازم به ذکر است که اکثر قائلین به تناسخ، انتقال نفس حیوانی را به کالبد انسان نمی پذیرند؛ چرا که بدن انسان مزاج اشرف است و مزاج اشرف، طالب روح اشرف است. فلاسفه پیشین باستان - از جمله افلاطون و بوذاسف – دلایلی را در جهت اثبات و پذیرش تناسخ بیان کرده اند. دلیل های ارائه شده از طرف باورمندان به تناسخ شامل ادلّه دینی و شواهد تجربی می باشد. در این راستا، لازم و ضروری است نظر حکما و فلاسفه پیشین، مطابق موازین عقل نظری بررسی موشکافانه گردد. از اهمّ نظرات پیشینیان، نظر حکمای مشائی و اشراقی و متأخرین از آن ها - پیروان حکمت متعالیه - در فلسفه اسلامی می باشد. با توجّه به هدف و خط مشی این مقاله، نگارنده صرفاً محوریت موضوع تناسخ را، بر اساس دیدگاه سهروردی قرار داده و به آن می پردازد. شیخ اشراق در کتاب های خود از جمله حکمۀ الاشراق، تلویحات، پرتونامه، الواح عمادی، مقاومات،  مشارع و مطارحات به مبحث تناسخ ذیل مبحث معاد پرداخته است. وی در کتب خود نظرات حکمای پیشین باستان و مشائیان را به دقت مورد بررسی قرار داده است. او ادلّه حکمای پیشین باستان در باب تناسخ را نمی پذیرد و در تمامی کتب خود غیر از تلویحات با استناد به دلیل ارائه شده از جانب مشائیان، به پیروی از نظر ایشان، تناسخ را رد می کند. در کتاب تلویحات نیز، وی در ارتباط با ردّ تناسخ، نظر خود را به روشنی بیان ننموده است.

      کلید واژگان: تناسخ، نفس، انوار قاهره، نور مجرد، حکمت اشراق، کمال و معاد

      مقدمه:

      نظریه «تناسخ»، یکی از مسائل چالش برانگیز در فلسفه اسلامی می باشد که اکثر حکمای مسلمان- از ابن سینا گرفته تا ملّاصدرا – در ردّ تناسخ بحث هایی را مطرح کرده اند، که نشان می دهد مسأله تناسخ اهمّیت خاصّی دارد. از آن جایی که امروزه، بیشتر به جنبه های تحلیلی و پوزیتیویسمی مسائل توجه می شود، لذا رویکرد به کار رفته در این مقاله تحلیلی خواهد بود، که به بررسی ادلّه ای در رد یا پذیرش تناسخ می پردازد. در این مقاله، ابتدا به بیان تعریفی از نظریه «تناسخ» پرداخته و مبانی و اقسام آن را بررسی خواهیم کرد. سپس  تأثیر آن ادلّه را بر دیدگاه سهروردی تحلیل می نماییم و نظر وی را در باب تناسخ نزد پیشینیان را ذکر می نمایم. در انتها نیز، سخن نهایی شیخ اشراق در باب تناسخ را، بیان نموده و ادلّه وی را در رد یا تأیید تناسخ تبیین می نماییم.

      پرسش اصلی در بحث تناسخ این است که، نفس ناطقه انسانی پس از مرگ چگونه باقی می ماند؟ آیا به نشأت ماوراء این طبیعت می رود، یا در همین دنیا و نشأت مادّی از یک بدن به بدن دیگر منتقل می شود؛ اعم از این که این بدن، بدن یک حیوان باشد یا نبات یا یک جماد یا بدن انسانی دیگر؟ در هر صورت انتقال نفس از این بدن قطعی است، اما سؤال این است که آیا این انتقال در همین عالم صورت می گیرد یا انتقال به عالم دیگری است؟ اگر انتقال در عالم مادّی رخ دهد و از بدن خود به بدن یا شیء مادّی دیگر منتقل گردد، از آن به نقل و تناسخ تعبیر می کنند. (علیپور، 1389، ص: 455)

      «نسخ» در لغت هم به معنى باطل کردن و از بین بردن و هم به معنى نقل کردن آمده است، امّا اصطلاح تناسخ در فلسفه عبارت از انتقال نفس موجودى بعد از مرگ جسمانى به کالبد موجود دیگر می باشد. (غفاری، 1380، ص 119)

      هنگامی که به بررسی تاریخچه پیدایش نظریه «تناسخ» می پردازیم، در می یابیم که این نظریه در جایی، جز ادیان هندی و اقوام متأثّر از آن ها یافت نمی شود. قابل ذکر است که حتّی متون خود  اوپانیشادها هم نصّ در این مطلب نمی باشد و این نظریه به صورت کنونی اش، توسط شارحین بعدی آن پرورش یافته است. (سوزنچی، مجله آموزش معارف، ص: 21)

      و اما در کتاب انواریّه، در بیان تناسخ ونحوه اطلاق آن چنین آمده است: "تناسخ از عالم بالا و در آمدن به صورت انسان را «نسخ» و به صورت حیوان را «مسخ» و به صورت نبات را «فسخ» و به صورت جماد را «رسخ» مى‏نامند." (هروی، 1363، ص 149). بر اساس این سخن می توان در یک دسته بندی، قائلین به تناسخ را به چهار گروه تقسیم کرد:

          برخى، از تناسخ در ابدان بشرى سخن مى‏گویند.
          گروهى، به تناسخ در کالبد حیوانات معتقدند.
          جمعى، تناسخ در نباتات را بیان می کنند.
          شمارى، تناسخ در جمادات را مطرح مى‏سازند.

      دسته بندی دیگری نیز از تناسخ مطرح شده است که قائلین به تناسخ، خود در آن به گروه های متفاوتی تقسیم می شوند. هر گروه، به صورت یا صور مختلفی از آن اعتقاد داشته اند. بنابر مطالب موجود در کتاب فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق، (که مؤلّف این کتاب نیز مطالب ذیل را از کتاب فرهنگ علوم عقلی اقتباس نموده است.) اشکال مختلف تناسخ عبارتند از:

      1. انتقال نفوس انسانى به اجساد حیواناتى که آن انسانها از لحاظ صفات و اخلاق بدانها شبیه بوده‏اند.

      2. انتقال نفوس انسانها به انسانهاى دیگر.

      3. انتقال به اجسام نباتى و جمادى.

      4. انتقال به طریق صعودى از نبات به حیوان و انسان.

      5. انتقال به طریق نزول از عقول و مفارقات به انسان و از انسان به حیوان و نبات.

      6. انتقال نفوس اشقیا به اجساد حیوانات، و نفس سعدا به انسانهاى دیگر.

      7. انتقال نفوس کاملان به مفارقات و عقول. (غفاری، 1380، ص 119)

      شیخ اشراق در کتاب حکمة الاشراق، به نقل و تشریح آرای قائلین به تناسخ می پردازد. در همین راستا، آرای بوذاسف و حکمای قبل از او در مشرق زمین را توضیح داده و تأکید بر این دارد که افلاطون و حکیمان قبل از وی نیز، به تناسخ معتقد بوده اند.

      بعضى از حکما معتقدند که تناسخ در همه جهات ممکن است، یعنى نفس مدبّر انسان بعد از مرگ کالبد بر حسب اقتضاى خلقیّات و تناسباتش مى‏تواند به بدن انسان دیگر یا حیوان یا نبات و حتى جماد منتقل شود. بعضى دیگر گفته‏اند که انتقال به کالبد انسانى ممکن نیست و بعضى گفته‏اند که نقل به نبات امکان ندارد و بعضى دیگر نقل به جماد را غیر ممکن مى‏دانند. (غفاری، 1380، ص 123)

      توضیح اینکه، این انسان ها چون هیئت ها و خلقیات پست را در خود جمع کرده اند و به تعبیری شبیه عالم ظلمانی شده و به ظلمت نزدیک شده اند، آن ها را متناسب با خلقیات و اوصافشان در بدن هایی خاص قرار می دهند. سپس هم چنان این مراحل را طی می کنند تا آن خلقیات نادرست و رذایل، از آن ها گرفته و ظلمت از آنان زدوده شود، تا سرانجام بتوانند به بدن انسانی برگردند و با سیر تکاملی به عالم اعلی سفر کنند.

      البته باید توجه داشت که، بازگشت از بدن حیوان به بدن انسان ممکن نیست؛ زیرا دیگر سنخیتی میان این فرد و انسان نیست تا چنین اتفاقی بیفتند. زیرا بدن انسان مزاج اشرف است و مزاج اشرف، روح اشرف می طلبد تا بتواند آن را بپذیرد. بنابراین قائلان به تناسخ، چنین انتقال و تناسخی را از بدن یک حیوان به بدن حیوان دیگر می پذیرند، اما به بدن یک انسان نمی پذیرند. از این رو از دیدگاه محققان مذکور، تمام حیوانات در ابتدا انسان بوده اند. در واقع بدن انسان وصیصه یا حصار انسانی، باب الابواب است؛ یعنی راهی است که همه بدن های دیگر، از طریق آن پدید آمده اند. البته همان طوری که قبلاً اشاره کردیم، تناسخ باوران بر چند دسته اند؛ گروهی تناسخ را از بدن انسانی تنها به بدن حیوانی می پذیرند، ولی برخی تناسخ از بدن انسان به جماد و نبات را هم می پذیرند. (علیپور، 1389، ص: 461-460)

      از نظرات سهروردی در رابطه با حکمای پیشین شرق و غرب و از آن جمله افلاطون، چنین استنباط می شود که او معتقد است، آنان همگی بر این رأی اتفاق نظر دارند که نفوس سعدا پس از جدایی از بدن و در آن حال که به کمال علمی عملی خود رسیده و علاقه عالم برزخ در آن ها به کل منقطع گشته، به عالم انوار، رجوع می کند و در آن عالم نور و سرور ابد الآباد، از لذّات عقلیه متلذّذ می گردند. (غفاری، 1380، ص 122)

      مطابق نظر نویسنده کتاب انواریّه و مؤلّف فرهنگ آثار شیخ اشراق، چنین نتیجه گیری ای را می توان از دیدگاه های شیخ اشراق در رابطه با پذیرش تناسخ از طرف حکمای پیشین باستان - از جمله افلاطون - نمود؛ افلاطون و حکیمان دیگر هم چون بوذاسف بر این باورند که تناسخ مختصّ نفوس اشقیا است و تنها از کالبد انسانی به کالبد حیوانات دیگر امکان پذیر می باشد. بنابر این نظریه، نفوس جمیع حیوانات در اصل نفوس انسانی بوده اند که به تناسب صفات و خلق و خوی به ابدان حیوانات انتقال یافته اند. ( غفاری، 1380، ص 129 و هروی، 1363، صص 156-154)

      باورمندان به تناسخ، ادلّه ای را برای اثبات مدعای خویش ارائه کرده اند. طرفداران تناسخ دو دسته دلیل ارائه کرده اند: یکی دلایل دینی و دیگری شواهد تجربی. دلایل دینی آن ها عبارت است از؛ تمسّک به مسئله عدالت الهی و تمسّک به برخی آیات.

      شواهد تجربی آن ها عبارت است از؛ خاطرات کسانی که مدّعی به یاد آوردن زندگی پیش از زندگی کنونی می باشند.

      اکنون به شرح مختصر این ادلّه می پردازیم:

          عدالت الهی: ظاهراً مهم ترین دلیل و انگیزه کسانی که به تناسخ قائل بوده اند، پاسخ به این مشکل بوده است که: "چرا انسان ها متفاوت به دنیا می آیند؟ آیا این با عدالت خدا منافات ندارد؟". برای حلّ این معضل، گفته اند که هر کسی که در زندگی قبلی اش مرتکب گناهی شده است، در مرتبه پایین تری آفریده می شود و آن کس که اعمال ثوابی انجام داده است، در وضع بهتری زاییده می شود و این تفاوت ها ناشی از اعمال خوب و بد خود انسان ها است. (هیک، 1372، ص: 271-269)
          آیات قرآن: یکی از راه هایی که هندو ها برای خود تناسخ را اثبات می کنند، این است که می گویند: "این مطلب، حقیقت وحی شده ای است که در وداها به آن اشاره شده است". اما از آن جا که مسلمانان به وحیانی بودن وداها اعتقاد ندارند، عده ای به عنوان شاهد مدعایشان، یا از باب جدل به برخی از آیات و احادیث اسلامی متمسّک شده اند. (سبزواری، 1362، ص: 300)

      نظرات شیخ اشراق در باب تناسخ از مشّائیان متأثّر است. مشّائیان به طور کلی تناسخ را رد کرده و معاد جسمانی را نیز قبول ندارند. ( هروی، 1363، ص 149) البته قابل ذکر است که مشّائیان (و نیز سهروردی)، قائل به نوعی تناسخ صعودی هستند که عبارت از انتقال نفوس متوسطین به عالم مثل معلّقه و در آمدن به صورت ملائکه است. ( سهروردی، 1372، ص 235-229) بنابر نظر حکمای مشاء، آن دسته از نفوسی که گرفتار جهل بسیط شده اند، بعد از سرگردانی و حیرت، به مدّت طولانی، نجات می یابند و به عالم عقول (انوار) منتقل می شوند. (هروی، 1363، ص 149) هم چنین از آن جایی که تنها راه نجات نفوس اشقیا، تناسخ است و مشّائیان نیز تناسخ را نپذیرفته اند، آن دسته از نفوسی که گرفتار جهل مرکب شده اند، هرگز خلاصی ندارند. (غفاری، 1380، صص 123-121)

      دلیلی که مشّائیان بر ابطال و ردّ تناسخ ایراد کرده اند، عبارت است از: اگر قائل به تناسخ شویم، باید تعداد ابدان حیوانات کائن برابر با تعداد نفوس مفارقه از ابدان انسانی باشد. چرا که اگر برابر نباشد، تعداد نفوس از تعداد ابدان بیشتر یا کمتر می شود. اگر تعداد نفوس مفارقه از تعداد ابدان انسانی بیشتر از تعداد ابدان حیوانی باشد، در نتیجه، نفوس مفارقه زائد بر بدن حیوانات می ماند یا اینکه بعضی از ابدان به بیش از یک نفس متعلق می شود که این محال است. اگر این نفوس زائد متعلق به بدن حیوانی نشوند، بعضی از نفوس، بدون مرجّح می مانند. اگر ابدان حیوانات نیز بیشتر از نفوس مفارقه باشند، یک نفس به بیش از یک بدن اطلاق می گردد. لذا، ترجیح بلا مرجّح برای نفوس پیش می آید و این نیز محال می باشد. ( هروی، 1363، صص 159-156 و شیرازی، 1320، صص 487-486 و 18-3)

      البته در میان فلاسفه مشّاء، صرفاً یک فیلسوف به نام قطب الدّین شیرازی است که سعی در اقامه دلیلی به نفع تناسخ، با توجّه به مبانی، داشته است. خلاصه دلیل وی این است که:

          تعدد معلول یا ناشی از تعدد علّت است، یا تعدد حیثیّات علّت. ( بنابر قاعده الواحد)
          علّت ها و حیثیّات علل متناهی می باشند، پس تعداد نفوس – که معلول این علل می باشند – نیز متناهی است.
          تعداد تکون های بدنی انسان ها نا متناهی است.

      جهت تبیین مدعا، وی اضافه می کند که، حیواناتی مثل مورچه در مدت زمان کوتاه تولید مثل زیادی داشته و در همان مدّت مشخّص، ابدان انسانی در همان حد فاسد نمی شوند که هر کدام از آن نفوس مفارقه، به یکی از بدن این حیوانات انتقال پیدا کند. هم چنین هیچ گاه برای ما مسلّم نیست که بدانیم تعداد کائنات بیش از فاسدات بوده است یا نه. لذا، به دلیل ارائه شده برای ابطال تناسخ نزد مشّائیان می توان پاسخ داد. ( هروی، 1363، ص 161 و شیرازی،1320، صص 489-487 و 12 و 2) هم چنین نتیجه اینکه، هر آدمی که به دنیا بیاید، یک روح می خواهد و با توجه به مقدّمات ذکر شده در بالا، لازم است هر روح به بیش از یک بدن تعلق بگیرد و لذا وجود تناسخ ضروری می گردد. (شیرازی، 1320، 489-487)

      دیدگاه سهروردی در باب تناسخ:

      با بررسی آثار سهروردی این نتیجه حاصل می شود، که شیخ اشراق مسئله معاد را در کتاب حکمة الاشراق با بحث از تناسخ شروع می کند و پس از آن به بحث بقای نفس می پردازد. امّا این مسئله در کتاب مطارحات ترتیب منطقی بهتری دارد. در مطارحات، ابتدا بقای نفس را اثبات کرده، سپس به بحث تناسخ که گونه ای از بقای نفس است، رسیده است. عباراتی که در پرتونامه و الواح عمادی و نیز در دیگر آثار عربی و فارسی شیخ اشراق موجود است، بیان گر آن است که وی در ارائه دیدگاهش، پیرو حکمای مشائی است و با تمسک به همان دلایلی که مشائیان ارائه کرده اند، تناسخ را نپذیرفته و رد کرده است. ضمناً وی در کتاب های مشارع و مطارحات صفحات 493 و 499 و کتاب مقاومات صفحه 186 با قاطعیت تمام، تناسخ را رد کرده است.

      البته مؤلف کتاب فرهنگ اصطلاحات آثار شیخ اشراق معتقد است که در رابطه با تناسخ، سهروردی در کتاب تلویحات گویی نسبت به رد تناسخ میل چندانی ابراز ننموده است، زیرا در این کتاب که به شیوه سؤال و جواب است - صفحه های 81 و 85 آن را به این بحث اختصاص داده است - ؛ در قسمت سؤال که از قول قائلین به تناسخ است، دلایل عقلی و نقلی مفصلّی همراه با آیاتی از قرآن را به گونه ای ذکر کرده است که بر دل می نشیند و ردّ آن ها کار آسانی نیست. در قسمت جواب نیز، به اختصار تمام آن دلایل و براهین را غیر قابل قبول اعلام نموده و تفصیل را به بعد موکول کرده است که بعداً هم جز اختصار چیزی دیده نمی شود. (غفاری، 1380، ص 120)

      شیخ اشراق، بر این نکته تاکید دارد که همه تناسخ باوران، کیفیت نقل را به یک شکل قائل نبوده و در جهات نقل، اختلاف نظر داشته اند. قابل ذکر است که خود سهروردی نیز درباره جهات و کیفیت نقل و تناسخ هم عقیده حکمای مشرقی پیش از خود است. وی در جایی دیگر نیز، از کتاب حکمة الاشراق تاکید می کند که همه معتقدان به تناسخ می گویند، تنها انوار مدبّره خبیثه گرفتار تناسخ می شوند ولی انوار مدبّره پاکیزه و طاهر بدون نقل و تناسخ وارد عالم نور می گردد.

      شیخ اشراق دیدگاه اهل تناسخ را با این که به افلاطون و اکثر حکمای باستان نسبت می دهد، مسلم نمی انگارد. او معتقد است دلیل های باورمندان به تناسخ ضعیف بوده و در نتیجه، در زمینه وجود تناسخ بعد از مرگ برای شقاوت مندان با تردید برخورد می کند. (علیپور، 1389، ص 455)

      با توجه به این که سهروردی در بیان دیدگاهش  در ارتباط با تناسخ ،  نظرات و نقد های مشائیان را می پذیرد، اضافه می کند که نقل روح تنها از یک نوع به نوع پایین تر ممکن می باشد. وی می افزاید که، نقل روح در حیوانات تنها در صورتی مجاز شمرده می شود که قائل شویم از جانب مفارق و رب النّوع به این مزاج جدید، به خاطر استعداد پذیرش فیض جدید، فیضی داده نشده است و بین آن فیض و فیض تناقض یافته و انتقالی، تزاحم پیش نمی آید. (سهروردی، 1372، ص: 221-219 )

      سهروردی در حکمة الاشراق مجدداً بیان می دارد حکمای مشائی گفته اند: "همه مزاج ها به خاطر ویژگی ها و خواصّ مزاج هایشان طالب نفوس متصرف و مدبر از مفارق هستند". در این صورت باید گفت همان محذور تزاحم که درباره انسان می گویند، با پذیرفتن تناسخ در بدن های حیوانات پیش خواهد آمد و گریز ناپذیر خواهد بود.(علیپور، 1389، ص466)

      ذکر این نکته حائز اهمیت است که، مسلّماً شیخ اشراق در بیان نظرات خویش در باب تناسخ از پیشینیان خود بسیار متأثّر است.  با نگرشی که شیخ اشراق به پیشینیان دارد، گرایش به نظر آنان در این بحث هم امری طبیعی است. هر چند وی آشکارا نظر قائلان به تناسخ را نمی پذیرد، نفی آن را هم مانند مشّاء مسلّم نمی انگارد و همین مقدار فاصله از مشاء نشان دهنده گرایش به قدما است. مشائیان تناسخ را محال می شمارند. بوعلی سینا در رساله اضحویه تناسخ طرح شده از سوی افلاطون، فیثاغورث، بوذرجمهر و دیگران را، بر رمز و تمثیل حمل کرده است، ولی نتوانسته است رمز گشایی موفّقی از آن داشته باشد. (سهروردی، 1372، صص 218-216)

      حکمای پیشین، اعتقاد داشتند که باب الابواب همه بدن های عنصری، بدن انسانی است؛ یعنی هر بدنی که در این کره خاکی هست، پیش از این انسانی بوده، که چون تنزل کرده، بدن حیوانی برایش تدارک دیده شده است تا مسیر کمال را از این نقطه طی کند. (علیپور، 1389، ص 460)

      سهروردی بیان این نکته را حائز اهمیت می داند که، نفس ناطقه برای رسیدن به کمال در هر بدنی فرود نمی آید، بلکه تنها در بدن انسانی این کار را انجام می دهد. زیرا بدن انسان، مزاج اعدل و متعادلی است که از خلقت تامّی برخوردار می باشد و در حقیقت، تمامی افعالی که از انسان سر می زند، پیامد همین مزاج اعدل است. از این رو، اگر مزاج او مزاج حیوانی، مثل گاو یا گوسفند بود این افعال از او سر نمی زد. در اینجا نظر سهروردی مطابق نظر حکمای مشرق است و او بدن انسان را اوّلین منزل برای نور اسپهبد در این عالم جسمانی می داند و از آن به باب الابواب تعبیر می کند. اگرچه پس از آن امکان دارد نفس ناطقه سر از بدن حیوانات درآورد، ولی شروع کار با بدن انسانی است. (علیپور، 1389، صص 460-459)

      وی در ادامه بیان می دارد: از آنجا که نخستین منزل برای نفس، بدن انسانی است؛ از یک سو به آن علاقه پیدا می کند و از سوی دیگر، بدن هم به نفس ناطقه انسانی تعلق خاطری خاص می یابد.

      بنابر نظر شیخ اشراق، سرّ اشتیاق بدن به روح این است که بدن، یا جوهر غاسق، به حسب طبع خود به نور عارض، مثل نور آفتاب اشتیاق دارد تا آن نور این جسم را نمودار سازد و اگرآن نورها نبودند، این جسم ها پیدا نبودند. همچنین بدن به حسب طبع خود به نور مجرد اشتیاق دارد تا آن نور به تدبیر بدن بپردازد و باعث حیاتش شود. بنابراین، ریشه این اشتیاق آن است که ابدان و جواهر غاسق و ظلمانی به جهت فقر ارباب انواع صادر شده اند و از جهت قوت ارباب انواع هم عقل بعدی به وجود آمده است. ربٌ النّوع زمین، زمین را به وجود آورده است و ربٌ النّوع خورشید، خورشید را؛ یعنی مبدأی که این ها را به وجود آورده، نور است و از آنجا که فقیر همواره مشتاق استغناست، جسم و بدن نیز که ظلمانی و محتاج است،  مشتاق نور خواهد بود. (علیپور، 1389، صص 459-457)

      بنابر دیدگاه سهروردی، نفس ناطقه انسانی پس از نابودی بدن، به عدم و نابودی نمی گراید؛ زیرا عدم و نابودی نفس یا باید به سبب خود نفس ناطقه و نور مجرد باشد یا به سبب علت و موجبش. یعنی نور قاهر، در هیچ یک از این دو صورت، فرض مقبول و معقولی نیست. اما خود نفس و نور مجرد باعث نابودی خویش نخواهد شد؛ چرا که لازم می آید چیزی مقتضی عدم خود شود که این امر شدنی نیست و اگر چنین بود، اصلا به وجود نمی آمد. اما علت و پدید آورنده نفس هم باعث عدم آن نخواهد شد؛ چون پدید آمدن این نور مجرد بدون خواست و اراده آن نبوده است. ولی اینکه نور قاهر در یک زمان پدید آمدنش را خواسته باشد و در زمان دیگر نابودی اش را بخواهد، لازمه اش تغییر در نور قاهر و رب النوع است که این امر هم پذیرفتنی نیست. (علیپور، 1389، صص 480-472)

      افزون بر این، نور اسفهبدی لازمه نور قاهر به شمار می رود؛ زیرا در حقیقت، نفس، اشراق جوهری و شعاعی از نور قاهر است. بنابراین، چگونه چیزی می تواند لازمه ذات خود را با ذات خود از بین ببرد و چطور می شود که نور، شعاع خود را که از لوازم اوست، نابود کند؟ از دیدگاه سهروردی، اگر هم انوار مدبّر قابل عدم باشند، لزوماً از ناحیه هیئت ها و صفات ظلمانی خواهد بود. بی شک هنگامی که نور مجرد از تاریکی ها خلاصی یابد، به بقای نور قاهری که علت اوست باقی خواهد ماند. اگر پرسیده شود پس مرگ بدن به خاطر چیست؟ پاسخ سهروردی این است: به دلیل از بین رفتن مزاجی که بدن را، شایسته تصرفات نور مدبّر کرده بود. (سهروردی، 1372، ص 223 و 496)

      سهروردی موضوع تناسخ را در مبحث معاد اینگونه مطرح نموده است؛ بنابر نظر وی، انسان ها به سه دسته تقسیم می شوند که نحوه حیات پس از مرگ هر کدام به گونه خاصی است:

      دسته اول؛ نفوس طاهر و پاکی که در دنیا پاک زندگی می کنند و در علم و عمل، قوی و کامل اند. این گروه جزء سعادت مندان درجه اول به شمار می روند. این دسته بدون این که هیچ تناسخی درباره آن ها صادق باشد، همان گونه که قائلان به تناسخ نیز گفته اند، به عالم نور محض و عقول و مفارقات منتقل می شوند.

      دسته دوم؛ که آن ها هم جزء سعادت مندان می باشند، نفوسی هستند که در علم و عمل متوسط اند ولی به آن حد از کمال که گروه اول به آن دست یافته اند، نرسیده اند. این گروه نیز، بدون این که تناسخ گفته شده درباره آنان صادق باشد، به عالم مثال منفصل و عالم برزخ منتقل می شوند، که شیخ اشراق از آن به  «عالم اشباح معلقه» تعبیر می نماید. عالم مثال هم، بر دو قسم است: یکی آن که با صور مثالی مظلمه و سختی ها و عذاب ها همراه است و دیگر آن که صور مثالی مستنیره و خوشی ها و راحتی ها را به همراه دارد. این دسته، در عالم مثال مستنیر متنعّم می شوند.

      دسته سوم؛ اشقیا هستند. این گروه اهل جهنّم اند، آنان هم سر انجام به عالم مثال منتقل می شوند. منتها نصیبشان از عالم مثال صور مثالی مظلمه خواهد بود؛ از این رو دچار انواع مشکلات و سختی ها در عالم مثال منفصل خواهند  شد. (علیپور، 1389، صص 473-472 و شیرازی، 1379 ص 580)

      سهروردی در عبارت زیر به تفسیر و تبیین سرنوشت این سه دسته از انسان ها پرداخته است و به روشنی اعتقاد خود را در ارتباط با وجود تناسخ اذعان می دارد:

      "التّى مظهرها بعض البرازخ العلویّة و لها ایجاد المثل و القوّة على ذلک ... و امّا اصحاب الشّقاوة الّذین کانوا «حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا (سوره مریم آیه 69) «فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جاثِمِینَ» (سوره هود آیه 70 و 97) سواء کان النّقل (اى التّناسخ) حقّا او باطلا- فانّ الحجج على طرفى النّقیض فیه ضعیفة- اذا تخلّصوا عن الصّیاصى البرزخیّة یکون لها ظلال من الصّور المعلّقة على حسب اخلاقها، فیجوز ان یکون لها مظهر من هذا العالم و ربّما تنتقل فى مظاهرها و منها یحصل ضرب من الجنّ و الشّیاطین ... و قد یحصل من بعض نفوس المتوسّطین ذوات الاشباح المستنیرة الّتى مظاهرها الأفلاک، طبقات من الملائکة لا یحصى عددها، و مرتقى المتقدّسین من المتألّهین اعلى من الملائکة ..."¹. (سهروردی، 1372، صص 235-229)

          البته با توجه به دیدگاه سهروردی در حکمة الاشراق  تحت عنوان "سواء کان النقل حقاً او باطلاً، فإنّ الحجج علی طرفی النقیض فیه ضعیفهٌ"، نتیجه آن که خود سهروردی سرانجام درباره تناسخ می گوید: "حق یا باطل بودن تناسخ معلوم نیست؛ زیرا دلایلی که برای دو طرف نقیض (اثبات و نفی) آورده شده هر دو ضعیف است". (سهروردی، 1372، ص: 230)

      توضیح آنکه، در این عقیده که نفوس سعدا به عالم عقول و انوار مراجعه مى‏کنند بین حکماى مشّاء و اشراق اختلافى نیست، اختلاف، تنها در نفوس متوسّطین و اشقیاست و آن چنانکه در متن فوق آمده است بنا بر رأى حکماى اشراق، نفوس سعداى متوسّط و زهّاد، به عالم مثل معلّقه مى‏پیوندند و در آنجا مى‏توانند براى خود مثال آنچه را که مى‏خواهند ایجاد کنند. امّا اهل شقاوت که طبق آیه، «دور جهنم به زانو در آمده‏اند» و یا «در خانه‏هایشان سرنگون مانده‏اند» هر گاه نفوسشان از بند تن رها گردد، بر حسب خلقیّاتى که داشته‏اند، اشباحى در عالم مثل خواهند داشت. این اشباح مى‏توانند در این دنیا مظاهرى داشته باشند و چه بسا بتوانند از شبحى به شبحى دیگر منتقل شوند و از آنها نوعى جنّ و شیاطین حاصل شود. در تأیید این مسأله و ادامه همین مطلب مى‏فرماید: عدّه زیادى از اهل در بند و همچنین تعداد بى‏شمارى از مردم میانه، این اشباح را دیده‏اند ... و من از خود تجارب صحیحى دارم دالّ بر اینکه عالم هستى چهار بخش است: 1. عالم انوار قاهره (عقول) 2. عالم انوار مدبّره (نفوس) 3. دو عالم برزخى (یکى برازخ اثیرى و دیگرى برازخ عنصرى) 4. عالم صور معلّقه، که در آن هم صور تیره و تاریک هست و هم اشباح نورانى روشن، و عذاب اشقیا، در همین عالم است و جنّ و شیاطین از همین نفوس اشقیا و صور معلّقه آنها به وجود مى‏آیند؛... گاهى از بعضى از نفوس متوسّطین در سعادت که داراى اشباحى نورانى هستند و مظاهر آنها افلاک است، طبقاتى بى‏شمار از ملائکه‏ حاصل مى‏شوند، امّا جایگاه عروج متألّهین مهذّب، بالاتر از عالم ملائکه است. (غفاری، 1380، صص 122-121)

      همان طور که از متن بالا بر می آید، وی ذوق حکمة الاشراق را چنین اعلام می دارد که، شقاوت مندان پس از آن که از ابدان رهایی یافتند، خواه تناسخ باطل باشد که بلافاصله بعد از مرگ، چنین امری روی می دهد و خواه تناسخ درست باشد که پس از آن که در ابدان  گوناگون حیوانات حلول کردند، در پایان که از آخرین بدن حیوانی جدا شوند، به عالم مثال و اشباح مجرده منتقل می شوند و در آنجا با صورت های مثالی ظلمانی همراه با عذاب محشور خواهند شد.

      به طور خلاصه در نظر سهروردی، اگر تناسخ صحیح باشد، تنها درباره دسته سوّم است. بنابراین، آنان پس از مرگ ابتدا به ابدان حیوانی در همین دنیا و پس از آن در عالم منفصل وارد می شوند. شیخ اشراق می گوید به طور قطع به یقین، آنان وارد عالم مثال منفصل می شوند، که گویا این یقین وی ناشی از معارف دین درباره عالم برزخ و نیز شهودات خویش می باشد. اما اگر تناسخ صحیح نباشد، طبعا این گروه پس از مرگ مستقیم وارد عالم مثل همراه با صور مظلمه خواهند  شد.

      نتیجه گیری:

      همان طور که در باب تعریف تناسخ ذکر شد، گفته می شود که تناسخ عبارت است از انتقال نفس انسان در عالم مادی از بدن خود به بدن یا شی مادی دیگر. تناسخ بر اساس آنکه به چه صورتی ظهور می یابد، نامهای مختلفی بر آن اطلاق می گردد. قائلین به تناسخ نیز، خود به گروه های گوناگون تقسیم می شوند که هر دسته به صورت یا صورت های متفاوتی از تناسخ اعتقاد دارند. مبحث تناسخ پس از اسلام نیز مورد توجه فیلسوفان و متکلمین واقع شد که دسته بزرگی از فیلسوفان اسلامی به نام مشائیان، با توجه به اصول منطقی –  فلسفی و معیار های عقلی مورد پذیرش فلسفه خویش، به آن پرداخته اند. آنان تناسخ را نپذیرفته و برای ردّ آن براهین و دلایل گوناگونی ارائه نموده اند. مهمترین دلیلی که تمام پیروان مشاء به قبول آن اتفاق نظر دارند، این است که در صورت پذیرش تناسخ و در نتیجه انتقال نفوس که در عالم مادّی رخ می دهد، دو حالت پیش می آید؛ یا بعضی از نفوس مفارقه بدون مرجّح باقی می مانند یا اینکه ترجیح بلا مرجّح برای نفوس پیش می آید که در هر دو صورت محال است. به نظر نگارنده، روش سهروردی در ارائه و تبیین نظریه تناسخ، روشی تحلیلی و مقایسه ای می باشد؛ به طوری که ابتدا نظر حکمای غیر مسلمان و پیش از خود را در نظر داشته و هم چنین روش مند نظریه های مشائیان را مورد بررسی قرار داده است. پس از مشائیان سهروردی به عنوان بنیان گذار فلسفه اشراق نیز به مبحث تناسخ ذیل مبحث معاد پرداخته است. با توجه به نظر مثبتی که سهروردی به حکمت های خسروانی و مشرقی داشته، در باب تناسخ نیز، دیدگاه های آنان را در دو کتاب حکمة الاشراق و مطارحات خود آورده است و با توجه به اینکه فلسفه وی به نوعی ادامه فلسفه مشاء می باشد، به بررسی دقیق ادلّه مشائیان در ردّ تناسخ پرداخته است. وی در کتب خود ادلّه حکمای مشائیان را تحلیل کرده و با پیروی از نظر حکیمان مشاء – که البته صراحت نظر در میان دیدگاه قطعی سهروردی دیده نمی شود – تناسخ را رد کرده است. با بررسی دقیق آثار سهروردی چنین به نظر می رسد که وی جهت تبیین نظر خود در مورد تناسخ تحت تأثیر پیشینیان خود بوده است و با توجه به دیدگاهی که او به پیشینیان خود دارد، چنین گرایشی برای وی امری طبیعی است. لازم به ذکر است که سهروردی هیچ گاه آشکارا دیدگاه قائلان به تناسخ را نپذیرفته است اما باز نظر صریحی – هم چون مشائیان – در ردّ تناسخ ایراد ننموده است. سهروردی در جایی که سه نوع سرنوشت را برای سه گروه از انسان ها در نظر می گیرد، اذعان می دارد که تناسخ اگر ممکن باشد، تنها در مورد نفوس اشقیا ممکن است. اما وی به روشنی بیان نکرده است که تناسخ ممکن است یا نه. همین امر جای این پرسش را باز می کند که به راستی سهروردی تناسخ را قبول دارد یا نه که تحقیق و تفحّص بیشتر و ژرف اندیشی بیشتری در بررسی آرای سهروردی در این مورد را طلب می کند. نتیجه ای که از وی با توجه به دیدگاه اشراقی اش در باب تناسخ می توان گرفت، آن است که او در کتاب حکمة الاشراق خود آورده است و این که در نهایت نظر خود را درباره پذیرش یا ردّ تناسخ، به وضوح اعلام نکرده است. چرا که به گفته خودش، دلایلی که از طرف موافقین و مخالفین تناسخ برای اثبات و نفی موضوع آورده شده است، هر دو ضعیف است.
      وب سایت وزین انسان شناسی و فرهنگ

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft