• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • داستان تولد یک مقاله آی.اس.آی


      جبار رحمانی

      مساله مجله و مقاله در سطح رتبه بندی آی.اس.آی طی دهه اخیر به بحث بسیار مهمی در ایران و نظام دانشگاه ما تبدیل شده است. دعوایی که به اشکال مختلف موجب انتقادات فراوانی به نظام علمی ایران شده است. برخی از مهمترین نقدهای که از داخل ایران و از طریق استادان برجسته  منتقد مطرح شده، اینست که چرا باید تولیدات علمی ما وقتی معتبر باشد که در مجلات دارای رتبه آی.اس.آی منتشر شود. این قاعده منجر به شکل گیری فرآیندی از تولیدات انبوه مقالات آی.اس.آی شد که از یکسو دل مسئولان را خوشحال می کرد و از سوی دیگر کم کم صنعت تقلب علمی را هرچه بیشتر رونق می داد. مسابقه آی.اس.آی نویسی به راه افتاد و در میان این هیاهوی آی.اس.آی،‌ دوغ و دوشاب با هم قاطی شدند. البته ضعف نظام دانشگاهی ایران برای ارتباط با جهان علمي بیرون از ایران قابل فهم است، اما این ضعف توجیهی برای سیاست های صوری و تهی تولید انبوه علم نمی تواند باشد. به همین دلیل باید سهم و جایگاه استادان محترمی که صادقانه علم تولید کرده اند و در داخل و خارج منتشر کرده اند را از این آشفته بازار تفکیک کرد.

      شاید نگاهی به سرنوشت یکی از این مقالات منتشر شده به خوبی نشان میدهد که چگونه نظام قانونی که برای حمایت از آی.اس.آی شکل گرفت و از سوي ديگر جو فرهنگی منزلت ناشي از انتشار مقاله در خارج از ايران و بار شبه علمی ناشی از انتشار مقالات در مجلات آی.اس.آی ایجاد شد، شبکه ای از تباهی زنجیره ای علم را تولید کرد. براي اينكه اين تباهي را نشان دهم در اينجا داستان يكي از اين مقالات را شرح خواهم داد. این موردی که داستان تولدش / تولیدش را می خواهم اینجا شرح دهم، اولین و تنها مقاله منتشر شده در رده بندی آی.اس.آی است که اسم من هم در آن وجود دارد. داستان از این قرار است که سال قبل در دانشگاه آزاد تهران مرکز برای من دانشجویی معرفی شد که استاد راهنمای او باشم. دانشجو مردم محترمی بود و در شغل آزاد موقعيت خوبي داشت،  که در زندگی سختی های بسیاری را تحمل کرده بود تا بتواند درس بخواند و درس را نه برای استخدام و ...،‌بلکه برای نوعی ارتقای منزلتی و فرهنگی خوانده بود و عموما در دانشگاه آزاد تحصیل کرده بود. مقطع لیسانس نیز با من درسی داشت. او درس روش و نظریه در علوم اجتماعی (جامعه شناسی و مردمشناسی)‌را با محتواهایی سطحی به تعبیر خود دانشجویان و گاه با صرف وقت برای خاطرات استادان گذرانده  بود. او  از نوشتن و اینکه کار علمی در رشته اش چیست، و چگونه بايد تحقيق علمي انجام دهد، تقریبا اطلاعات بسیار سطحی ای داشت. لذا وقتی برای طرحنامه پایان نامه رساله ارشدش آمد پیش من،‌به او منابعی را معرفی کردم که بخواند،‌و البته شرط کردم که قطعا کار او را سخت خواهم گرفت، چون از وضعیت تجربه درسی او در روش و نظریه مطلع بودم.

      او موضوع رساله اش را که در مورد یک فرهنگ محلی در شمال ایران بود،‌با من به تصویب رساند، و قرار شد مرحله به مرحله گزارش بنویسد و بفرستد. گذشت و دانشجو رفت و ناگهان بعد هشت ماه،‌یک چیزی به نامه نسخه نهایی پایان نامه را برای من ارسال کرد. وقتی ایرادات صوری و محتوایی آن را گرفتم و کار را با عتاب به او برگشت دادم،‌ قرار شد اصلاح کند. در نهایت او نتوانست کار را اصلاح کند و من هم از راهنمایی کار او انصراف دادم. او مقصر نبود،‌نظام آموزشی کارشناسی و ارشد به هیچ وجه او را برای اینکار آماده نکرده بود. او قصد داشت واقعا کار کند، نه مهارت لازم را داشت و نه دانش. درسها هم با جزوه های چند ده صفحه ای استادان و انبوه خاطراتشان در كلاسهاي کارشناسی و ارشد پاس شده بود. شرم اخلاقی و اضطرار و درماندگی ناشی از ناتوانی انجام کار او را هم عذاب میداد، ضمن اينكه در مقابل خانواده و دوستان هم در شرايطي قرار داشت كه همه منتظر دفاع او بودند. در آن شرایط اضطرار برای اتمام کار هم فرصتی برای آموختن نداشت. قرار شد انصراف بدهم،‌مدیر گروه و استاد مشاور حمايت کردند که کمک کنیم که کارش حل شود. قرار شد برود با کمک گرفتن از این شرکت هایی که مشاوره می دهند ایرادات را رفع کند. البته مدیر شرکتی که به او رجوع کرده بود نیز از استادان همان دانشگاه بود و عملا مشاوره نمی دادند،‌بلکه آنگونه که بعدها فهمیدم، در ازای مبادله ای پولی، کار را انجام می دادند.

      در نهایت قرار شد با وضعیت اصلاح شده نهایی رساله اش، آن را برای دفاع آماده کند و جلسه دفاع هم برگزار شد، جلسه برگزار شد، و من نمره حداقلی برای او درنظر گرفتم که قبول شود، روال آن بود که نمره را استاد راهنما تعیین می کرد. این وضعیت خشم استاد راهنما و داور (که مدیر گروه هم بود)‌را برانگیخت، که این دانشجو با این شخصیت و ادب واقعا حیفه که نمره کم بگیره و اصلا حقش نیست بهش کم بدهیم. استدلالها نه درباره محتواي كار او بلكه درباره شخصيت و ادب او بود، در نتیجه  روال عوض شد و قرار شد نمره میانگین را بگیرند و در نهایت با نمره هايی که استاد مشاور و داور دادند و سقف نمره هم بود،‌ایشان به هفده رسید.

      مدتی گذشت. ناگهان ایمیلی از دانشجو با خوشحالی و شادی دریافت کردم که استاد عزیز،‌مقاله آی.اس.آی من منتشر شد. و من متعجب از اینکه چرا و چگونه، بدون انكه من بدانم و ببينم مقاله اي به نام خودش، استاد مشاور و من منتشر كرده بود، مقاله و لینک آن را هم دیدم،‌مجله ای با رده بندی آی.اس.آی. هم متعجب بودم و هم ناراحت. او به راحتی به شیوه ای غیر علمی کاری را به نام من و استاد مشاورش منتشر کرده بود. اما ماجرا همین نبود. از او پرسیدم. گفت به سفارش استاد مشاورش رفته بود پیش شرکتی،‌که هم مشاوره (شما بخوانید انجام) را بر عهده بگیرند و هم مسئولیت انتشار یک مقاله آی.اس.آی. در نتیجه مبلغی در حدود یک میلیون و دویست هزار تومان برای مقاله آی.اس.آی داده بود(تالیف، ترجمه و هماهنگی انتشار) و البته هم مبلغی برای پایان نامه نوشتن. او مرد متخلقی بود. فکر می کرد این کارش مرا خوشحال خواهند کرد،‌و تازه استاد مشاورش به او گفته بود که باید مقاله آی.اس.آی دوم را هم منتشر کند.

      این دانشجو قربانی چند چیز شده بود: اول اینکه نظام آموزشی او در لیسانس و ارشد‌ مبادی اولیه علم را به او نیاموخته بود که علم چیست و چه ارزشی دارد و مهمتر از همه اینکه چگونه کار علمی بکند. استادانش که عموما ادعای تحصیل در دانشگاه های بزرگ دنیا داشتند و مدعی بودند كه در اين رشته یک محقق برتر هستند، به او قواعد اولیه علمی را هم ياد نداده بودند. ضمن اینکه همین ساختاری که استادانش به دشواری مقاله ای در فارسی منتشر می کنند،‌ دانشجو را استثمار می کنند که برایشان مقاله منتشر کند،‌آن هم آی.اس.آی. دانشجو که فردی زحمت کش بود،‌واقعا به تعبیر خودش در این شرایط گیر افتاده بود،‌تمام هزینه را میداد که هم جبران کاستی ها و کاهلی های استادانش در آموزش او بشود و هم ضعفهای استادان در انتشار مقاله را جبران کند. او همه جوره مورد استثمار قرار می گرفت. او قربانی یک ساختار معیوب دانشگاهی بود،‌آیین های فرمالیستی درباب انتشار مقاله  آی.اس.آی و استادانی که توان نوشتن را ندارند و می خواهند ارتقا بگیرند.

      اینگونه بود که در چرخه ای پیچیده از ضعف نظام آموزش،‌ادعای توخالی برخی استادان و آیین نامه های صوری،‌دانشجویی که مبادی اولیه علم و پژوهش را نیاموخته،‌قربانی می شود و استثمار می شود تا یک مقاله آی.اس.آی تولید شود و البته تشویق هم می شود که دومی را منتشر کند (به عبارت دیگر برود به همان شرکت کار درست، که سفارش بدهد،‌پولش را بدهد،‌منتشر کنند و استاد هم ارتقایش را بگیرد). آنچه این چرخه قانونگذاری غلط را دامن زد،‌ بیش از آنکه توهم تولید علمی مسولان وزارت خانه باشد،‌شهوت افسار گسیخته استادان کم سواد،‌کاهل و تنبل ما برای ارتقا بوده است. استادانی که به جای مقابله، خودشان به این چرخه دامن زده اند. لذا اصلاح این وضعیت نه از آیین نامه ها،‌که از استادان باید شروع شود. حرمت امامزاده علم را متولیان آن به باد داده اند.
      برگرفته از وبسایت وزین انسان شناسی و فرهنگ

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft