• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • ادبیات و حقوق 2

      از:دکتر حسین وحیدی

      زبان دادگستری

      اخیرا در دادگستری بخشنامه‏ای شده است که قضات،احکام خود را بزبان ساده و قابل‏ فهم انشاء کنند و...-صدور این بخشنامه ما را بر آن داشت که درباره زبانیکه اینک در دادگستری‏ رایج‏شده و مراجع قضائی از بکار بردن آن منع شده‏اند،بحثی بمیان آوریم و نظرات مختلفی‏ را که دراین‏باره ابراز میشود در مجله منعکس کنیم.

      زبانیکه امروزه در دادگستری رایج است.دو رویه دارد،یک رویه پارسی سره از نوع‏ پارسی فرهنگ«دساتیر»که ارباب فن بخوبی از کم‏وکیف آن آگاهند و دیگری یک رویه‏ عربی،آنهم از آن عربیهای نوع«تاریخ معجم»و«تاریخ وصاف»و«دره و نادره».

      رویه پارسی

      و اما رویه پارسی:

      برگ پای بندان-دادخوانده-دادخواست-دادرس-دادگاه-پژوهشخوانده-پژوهشخواه‏ فرجامخواه-فرجامخوانده-دادخواهی-دادبرده-دادباخته-واخواه-واخوانده-خواسته‏ خواهان-خوانده..

      در اینجا من از زبان یک بازرگان ساده که عمری را بکسب و کار اشتغال‏داشته و اینک سر وکارش بدادگستری‏افتاده سخن میگویم،بازرگان ما در بازار با مشتی مفاهیم حقوقی و قضائی‏ سروکار دارد،معامله میکند،میخرد،میفروشد،نسیه میدهد،جنسی را سلف میخرد،ضامن میشود، دکانی را اجاره میکند،قبض میدهد و قبض میگیرد،سفته و چک و برات می‏کشد،ملکی را برهن‏ میگذارد،سندی را امضاء میکند،وام میدهد،وام میگیرد،مالیات میپردازد الخ..بازرگان‏ ما در کارهای خود با دلال و مشتری و باربر و شاگرد و تحصیلدار و دفتردار و حسابدار و منشی و....سروکار دارد.همه اینها جز تعدادی بسیار محدود،از تحصیل،بخصوص تحصیلات‏ عالی بهره کمی دارند ولی با این بی‏تحصیلی یا بیسوادی،زبان یکدیگر را بخوبی میفهمند و همه معاملات و کارهائی را که در تمام مدت روز در بازار انجام میدهند با همان زبان قابل فهم‏ یکدیگر،فیصله میدهند.

      و اما بازرگانان ما و دادگستری:

      کاری که این بازرگان را بدادگستری کشانده یکی از همان کارهای معمولی روزانه‏ اوست و اصولا حقوق و قوانینی که در دادگستری زبانزد است،بیان روابط ساده همان بازرگان‏ بادگران است منتهی بشکل مدون و منطوم،ولی همین روابط ساده که زندگی و سرمایه بازرگان

      را تشکیل میدهد و در بازار هر دلال و تحصیلدار و منشی و شاگرد و...از نام‏ونشان و عنوان‏ آن و حتی کیفیت و آثار آن بخوبی آگاه است،دادگستری شکل و وضع دیگری بخود میگیرد و بازرگان ساده و کم‏سواد ما را در برابر دنیای ناشناخته و تاریکی قرار میدهد و ای بسا همین‏ تاریکی و نامانوسی او را در ورطه محکومیت و فنا سوق میدهد.

      بازرگان وقتی که در بازار است و مشغول معامله است اگر کسی بی‏جهت در کار او دخالت کند با زبان ساده باو میگوید«مگر مدعی هستی»و با کلمه«مدعی»عصاره فکر خود را در این مورد بخصوص،بطرف میفهماند و طرفت هم با همه بیسوادی،تمام اندیشه بازرگان‏ را میخواند و میفهمد،ولی این بازرگان وقتیکه پایش دادگستری رسید ناگهان با لغت ناهموار و ناجور«دادخواه»یا«دادخوانده»مواجه میشود.لغتی که در تمام عمرش حتی یکبار هم بگوش‏ او نرسیده و در دادگستری است که برای اولین بار در برابر این ترکیب ناجور قرار میگیرد او موقعی که در کودکی تحصیل‏میکرده از زبان حافظ خوانده و شنیده است که:

      با مدعی میگوئید اسرار عشق و مستی

      ...یا:

      «مدعی خواست که آید بتماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد.»

      کلمه«مدعی»با این لطافت و ظرافت در ذهن او جای‏گرفته و در عمل نیز با صدای‏ جرنگ‏جرنگ سکه‏های پول در قلبش نشسته!!ولی حالا وقتیکه بخاطر همان مسائلی که روزی‏ برای آنها کلمه«مدعی»بکارمیبرده گذارش بدادگستری افتاده است باید حافظه‏اش را از هرچه هست بشوید و لغت«دادخوانده»یا«دادخواه»را در آن جای دهد و حال در این جابجا شدن معانی و مفاهیم چه گیجی باو دست میدهد.این را فقط بازرگان میداند و بازرگانهائی‏ نظیر او و هزارها مردم عادی دیگر که گرفتار این درد هستند.گیجی او تنها در مرحله اول‏ نیست بلکه این گیجی همچنان ادامه دارد و تا آخرین روزی که از دادگستری خارج میشود «کودکان سرراهی فرهنگستان»دست از جان او بر نمیدارند و او را از داد و دادگستری‏ بجان میآورند.

      «دادبرده»و«دادباخته»و«پژوهش‏خواه»و«پژوهشخوانده»و«فرجامخواه»و«فرجامخوانده» و...و...همه مفاهیم تازه‏ایست که او باید در مغز جای دهد البته برای این کار باید با خسته‏دلی و اکراه با مفاهیم معمولی و عادی زندگیش که در عین عادی بودن با لطافت و شیرینی‏ و سرمستی دوران کودکی در ذهنش جاگیر شده است وداع گوید.

      پدر و اجداد او در گذشته با زبان مردم کوچه و بازار حرف میزدند،معامله میکردند و سوادی دل و تراوشات اندیشه خود را با همان کلمات و عبارات بیان می‏داشتند.او از زبان‏ مولوی و سعدی و حافظ و ناصر خسرو و عطار با مفاهیم زندگی آشنا شده است و حالا دل کندن از آنها برایش کار ساده و آسانی نیست،بخصوص که امروز هم رابط او و دیگران همین زبان معمولی‏ و دلچسب است.او مفاهیم حقوقی و قضائی مانند عهد،جنایت،حد،حکم،ضمان و از این قبیل مفاهیم را همراه باجملات و عبارات لطیف و ظریف بی‏بدیلی در مغز جای داده و اینک‏ تبدیل آنها به کلمات ناهنجار دل‏آزار دیگر برایش کار سهل و ساده‏ای نیست،مفاهیمی که‏ این‏چنین آموخته:

      تو هیچ«عهد»نبستی که عاقبت نشکستی‏ مرا بر آتش هجران نشاندی و ننشستی‏ ماجرای عقل پرسیدم ز عشق‏ گفت«معزول»است و فرمانیش نیست‏ «جنایتی»که بکردم اگر در دست باشد فراق روی تو چندین بس است«حد»جنایت‏ گر«حکم»کنی بجان سعدی‏ جان از تو عزیزتر نباشد سر تسلیم نهادیم بحکم و رایت‏ تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت

      دل«غارت»زده در«محضر»عدلیه،عشق‏ «متظلم»شد و چشمان تو«حاشا»دارند ای دل از عشرت امروز بفردا فکنی‏ مایه نقد بقارا که«ضمان»خواهد شد؟ روا بود که چنین بی‏حساب دل ببری‏ مکن که«مظلمه»خلق را«جزائی»هست

      کلمات و لغاتیکه همراه با اینهمه و ظرافت پس از گذشت قرون و اعصار امروز بدست ما رسیده است،باید بیرون از دادگستری و در دهان مردم عادی کوچه و بازار باقی بماند، برای رفتن بدادگستری باید زبان دیگری آموخت-زبانی تلخ و گس و سنگین که روح‏وجان‏ «دادخوانده»و«دادخواه»بیچاره را میکاهد.

      و او را از هرچه کلمه«داد»و«دادگستری»است بیزار میکند-دادی که سعدی‏ آنرا با لطافت بیان کرده است.

      رها نمیکند ایام در کنار منش‏ که«داد»خود بستانم ببوسه از دهنش

      این چند جمله را که از رأی یکی از مراجع قضائی گرفته شده است بخوانید:

      «طبق ماده مذکور از شرائط تحقق حواله مدیون بودن محیل بمحتال‏ و اشتغال ذمه شخص محیل علیه است و طبق صریح مادهء 726 قانون‏ مدنی اگر در موارد حواله محیل بمدیون محتال نباشد احکام حواله در آن جاری نخواهد شد و در ما نحن فیه...»

      «در این چند جمله از ارای یکی دیگر از مراجع قضائی دقت کنید»:

      «دادیار متفطن بواسطه اهمیتی که به نقش کارشناسان در.....» «یکی از منقصتهای تحقیقاتی که دادیار خواستار رفع آن شده....» «دیوان جنائی یکی از قوایم محکومیت متهمین را.....» «با معاینه دقیق محل و استدلالات مشبع،دادگاه ایقان پیدا میکرد که با این دستاویز خواسته است راهی تعبیه کند تا حکمی ار که اعتبار قضیه‏ مقضی‏بها پیداکرده مخدوش سازد».

      «چنانچه قرار و یا حکمی در این قسمت از طرف مقامات جزائی صادر شود از جهت عدم...لاغی الاعتبار میباشد»در صفحه 14 اوراق استنطاقیه چنین‏ نگاشته بازپرس پس از استقراع سه نفر...»

      گروهی اصرار دارند بجای لغت«ساده قرعه‏کشی»کلمه مملق«استقراع» را بکار برند و حال آن‏که لغت استقراع برای«قرعه‏کشی»غلط است و صحیح آن‏ «اقتراع»میباشد1.

      «مردکی را چشم درد خاست-پیش بیطاری رفت تا دوا کند-بیطار از آنچه‏ در چشم چهارپایان می‏کشید در دیده او کشید و کور شد-حکومت بداور برند گفت:بر او هیچ«تاوان»نیست.

      *** «هرمز را گفتند وزیران پدر چه خطا کردی که بند فرمودی،گفت‏ خطائی معلوم نکردم.»

      (1)المنجد این دو لغت را چنین تعریف میکند:

      اقرع:اختاره-انار:اوقدها.القوم علی کذا:ضربوا قرعة

      استقرع:الحافر:اشتد-الکرش:ذهب خملها

      *** «روزی تا شب رفته بودیم و شبانگاه بپای حصاری خفته،دزد بی‏توفیق‏ ابریق رفیق برداشت که بطهارت میروم و بغارت میرفت.این بگفت و بمسند قضا بازآمد«تنی چند از بزرگان عدول»در مجلس حکم او بودندی،زمین‏ خدمت ببوسیدند که با جسارت سخنی بگوئیم که گرچه ترک ادبست...»

      *** «پادشاهی بکشتن بی‏گناهی فرمان داد،گفت ای ملک بموجب خشمی که ترا بر من‏ است آزار خود مجوی که این عقوبت بر مر بیک نفس بسر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند».

      «ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخاست».

      آوردن قطعه‏هائی از سعدی در اینجا نه بقصد قیاس رای یک دادگاه دادگستری یا یک‏ متن حقوقی با نوشته سعدی است.نعوذ باللّه که ما چنین قیاس مع الفارقی کنیم.منظور ما فقط از ذکر این قطعه‏ها این است که نشان دهیم در دادگستری کشور ما زبانی رایج است که با کلمات‏ و عبارات آن زبان،قبلا چنین افسونهائی در نویسندگی‏شده و چنان سادگی و لطافتی در آن بکار میرفته‏ است.ما با زبانی حرف میزنیم و مینویسیم که در آن،این قطعه گفته شده است:

      دلیلش نماند ذلیلش کردم‏ دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز

      قصد ما اینستکه بگوئیم:برخلاف رای آنهائی که مغلق‏بافی را دلیل دانائی‏ و فهم میدانند،در ادبیات فارسی،فهم و دانائی بدرخشانترین صورت خود در ساده‏ترین عبارات،نمایان شده است و چه خوب است که این سادگی و بی‏پیرایگی‏گذشته،سرمشق کار امروز ما گردد-در این عبارت دقت کنیم:

      اگر شبها همه«قدر»بودی:شب«قدر»«بی‏قدر»بودی.

      مقابله با اینهمه عظمت و نبوغ،کار آسانی نیست ولی نبوغ سعدی و سایر چهره‏های‏ درخشان ادبیات فارسی میتواند راهنمای ما باشد و ما را بر آن دارد که روی به آن سوی آوریم‏ و تا آنجا که میتوانیم بکوشیم به آن شیوه بنویسیم

      حقوق امروز فروردین 1344 - شماره 15

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft