تعارض نظم و عدالت
در تعارض بین نظم و عدالت و چیرگی عدالت بر نظم، با مروری بر یک مثال، به اجمال مقصود را بیان میکنم.
نظم درمعاملات و تأمین استواری قراردادها، اقتضا میکند که دو طرف حق تجدیدنظر راجع به آن قرارداد را نداشته باشند. درحالی که امروز گرایش دنیا به این است که اگر شرایط به گونهای تغییر کند که از قلمرو پیشبینی متعارف دو طرف قرار داد تجاوز کند، دادگاه حق تجدیدنظر بر آن قرارداد را داشته باشد.
قانونی در فرانسه برای مبارزه با شرایط گزاف تصویب شده است؛ مبارزه با شرایطی که قاضی احساس میکند نامتعارف است و یکی از دو طرف قرارداد، با استفاده از موقعیت اقتصادی خود، بر دیگری تحمیل کرده است. اندیشه جلوگیری از اجرای شروط گزاف، درواقع گرایشی است به سوی عدالت.
در ایران، چنین قانونی نداریم، اما اندیشه پرهیز از بیعدالتی در نهاد هر قاضی با وجدان وجود دارد. در پیشبرد عدالت و غلبهاش بر منطق حقوق و نظم، مثالهای فراوانی داریم. برای اینکه تنوعی باشد، مثالی از مسائل روز و حقوق کیفری میآورم. در همین جرم سیاسی که الآن مطرح است، قانون اساسی میگوید: مجرمان سیاسی را باید در دادگاههای عمومی و بطور علنی محاکمه کنند و هیأت منصفه هم حتماً باید در آغاز باشد، چرا؟ برای اینکه تفاوت عمدهای که جرم سیاسی با یک جرم عادی دارد، تفاوت بین انگیزه خودخواهی و انگیزه غیرخواهی است. در آزادی بیان، شجاعانی هستند که حرف انتقادی خود را بطور صریح میزنند، اما هدفی برای نفع شخصی آنها ندارد. شاید نفع شخصی آنها اقتضا میکند که ساکت بنشینند، اما این انتقاد را به خاطر منافع عموم، یا اصلاح اخلاقی، یا پیشبرد اقتصادی و توسعه اقتصادی و اجتماعی، انجام میدهند. اگر مرتکب جرمی شده باشند، مطابق قوانین، این مجرمان در برابر حکومت حمایت میشوند، تا از بی عدالتی پرهیز شود. این توضیح مقدماتی را باید به خاطر داشت، که در حقوق کیفری انگیزه ارتکاب جرم در شدت و ضعف و میزان مجازات اثر دارد. برای مثال، جرمی که با نیت و تصمیم قبلی باشد به این معنی که کسی تصمیم میگیرد برای دزدی به خانهای برود، صاحب خانه را هم بکشد تا کسی او را نشناسد. آیا این، با آدمی که عصبانی میشود، مشتی به دیگری میزند و او را میکشد، با هم برابرند؟ تفاوت این جرمها، ناشی از نظامهای اخلاقی و نظامهای عدالتی است، که در درون حقوق و در جوهر حقوق رخنه کرده است.
عدالت؛ آرزوی دیرین بشریت
عدالت چیست؟ چگونه میتوانیم تعریفش کنیم؟ چون تمام اشکالی که به عدالت میگیرند و تا اندازهای هم وارد است، در این مسأله خلاصه میشود که عدالت یک تعریف روشن ندارد. ممکن است من یک چیز را عادلانه بدانم و شما آن را عادلانه ندانید؛ این باعث هرج ومرج میشود اما این استدلال، در عین حال که رنگی از حقیقت دارد، سفسطه آمیز است. زیرا، این ابهام در معنای بسیاری از قوانین نوشته هم وجود دارد و ویژه تمییز عدالت نیست. بسیاری از موارد است که من میگویم قانون این است، شما میگویید آن است.
پس، باید همانگونه که عدالت را طرد میکنیم، اجرای قوانین را هم ترک گوییم، تا از هر مشکلی بپرهیزیم! نتیجهای که هیچ خردمندی آن را نمیپذیرد. عقل فرمان میدهد که به استقبال مشکلات رویم و از آنها نهراسیم، تا به مطلوب رسیم. فرار از مشکل، هنر نیست. دشواری اصلی، در تعریف موضوعی است که مصداق مادی خارجی ندارد. حتی آنهایی هم که ما به ازای خارجی دارند، تعریفشان مشکل است.
در مثنوی، داستانی هست به این مضمون: کسی از هندوستان فیلی آورد و آن را در تاریکی گذاشت.یکی دست به خرطوم فیل زد و گفت: فیل چیز درازی است که قابلیت انعطاف هم دارد. دیگری به زانوی فیل دست زد و گفت: فیل یک ستون است که از زمین به آسمان رفته. یکی آمد به پشتش دست کشید، دیگری به دمش دست زد و هر کدام حقیقت را از دید خودشان نگاه کردند و تصورشان را به تصویر کشیدند. این تفاوتها تعاریف در مورد مسائل معنوی و اعتباری، صدچندان میشود. شما زیبایی را چگونه تعریف میکنید؟ ممکن است در تعریفش دچار مشکل شوید،اما آیا زیبایی وجود ندارد؟! شما عشق را چگونه تعریف میکنید؟ شما نیکی را با چه بیانی تعریف میکنید؟ بد و خوب را چگونه در کنار هم میگذارید؟ اگر بنا باشد که هر امر مشکلی ما را از پژوهش و تحقیق بازدارد و تسلیم کند، همه ارزشها زیرپا گذاشته میشود.
رییس دیوان عالی کشور فرانسه، پس از بازنشستگی، نطقی در یک همایش حقوقی ایراد کرد و گفت: من اعتراف میکنم ۸۰ درصد از راهحلهایی که دیوان عالی کشور فرانسه انتخاب کرده، راهحلهایی بوده که در آن قانون صراحت نداشته و ما به اقتضای عدالت عمل کردیم. این اعتراف یک قاضی، در یک کشور پیشرفته مثل فرانسه و از جانب کسی که 40 سال رییس دیوان عالی کشور بوده است، برای ما درس است، تا هرگز از تعریف عدالت فرار نکنیم.
معیارها، در تشخیص عدالت مختلفاند: گروهی میگویند که به حکم دل باید عدالت را شناخت. گروه دیگر میگویند عدالت همان چیزی است که در قوانین آمده است. هگل حتی میگوید: عدالت عبارت است از اطاعت از دولت. یعنی هر چه دولت میگوید ما هم بگوییم، عین عدالت است. اما در مجموع، این راباید بدانیم که ارزشهای اخلاقی، مذهب، شرایط اقتصادی، حتی شرایط تاریخی و جغرافیایی در هر قوم، اخلاق و تمدنی را به وجود میآورد که رفته رفته اصلهایی میشوند و پایههای آن تمدن را تشکیل میدهند و هر اقدام که با آن اصول پا گرفته تعارض داشته باشد، غیرعادلانه محسوب میشود.
درباره معیار شناخت این اصول اجتماعی و والا، بحثهای مفصلی است که خلاصه اش این است: بسیاری از متفکران اعتقاد دارند که عدالت، منش عادلان است. برای شناخت هنر موسیقی و هنر نقاشی، باید به متخصصان و هنرمندان و کسانی که در آن رشته کار کرده اند مراجعه کرد. در عدالت هم، معیار مشترک است، یعنی قضاوت توده مردم کافی نیست. منتها، بعضی اعتقاد دارند که قشر قضات، قشر برگزیدهای است و عدالت چیزی است که آنها تشخیص میدهند، اما منحصر کردن وجدان اخلاقی جامعه به آنچه قضات میاندیشند، قابل انتقاد است. زیرا ممکن است گاهی قضات تصمیمهایی بگیرند که با وجدان عمومی مخالفت دارد. وجدان عمومی در نظریات دانشمندانی که تخصص دارند تجلی میکند. ممکن است ایراد شود که اگر برای تمییز عدالت باید به عادل رجوع کرد، دشواری به گونه دیگر ظاهر میشود. به این معنی که عادل را چگونه باید شناخت؟ پاسخ این است که مردم، اشخاص عادل را خیلی ساده تر از اصل عدالت تشخیص میدهند. چنان که در مورد دموکراسی هم مردم شخصیتهای صالح را برای حکمرانی، ساده تر از اصول حکومت تشخیص میدهند. در برابر این ایراد که مردمانی که خود قدرت حکومت کردن ندارند، چگونه میتوانند کسانی را انتخاب کنند که برآنها حکومت نمایند، گفته شده است وجدان عمومی یا مردم، میتوانند تشخیص دهند که چه کسانی قدرت اجرای عدالت، یا اجرای قوانین یا حکومت را دارند، اما خودشان ممکن است نتوانند حکومت کنند. ما همه میدانیم که پزشک خوب در این کشور کیست. میدانیم که کدام سیاستمدار مطابق با آرمانهای ما عمل میکند و کدام سیاستمدار مزاحم است. اما ممکن است خود قدرت اعمال آن قواعد را نداشته باشیم. این است که برای تسهیل، بسیاری از نویسندگان از جمله موفور سردبیر مجله فلسفه حقوقی در فرانسه، استقبال میکنند که «عدالت راباید از زبان عادلان شنید» همانطور که میگویند، اخلاق حسنه را باید از روش محسنان انتخاب کرد؛ یعنی شیوهای که محسنان هر قوم، در هر زمان، منش و رفتار خود را مطابق آن قواعد انجام میدهند. اکنون برای نمونه چند تعریف معروف را یادآوری میکنم: نخستین تعریف که خیلی هم معروف است و در جامعه ما و نزد حکمای ما هم نفوذ زیادی داشته، تعریفی است که افلاطون کرده است. افلاطون در کتاب جمهور، وقتی قشرهای مختلف مردم را معین میکند و سپاهیان را در برابر بازرگانان، عقلا، حکما و فیلسوفان قرار میدهد، میگوید: عدالت آن گاه اجرا میشود که هر چیزی به جای خودش قرارگیرد. یعنی سپاهی را به حکومت نگذارند، بازاری رابه قضاوت ننشانند، و هر کدام کار خودشان را انجام دهند (وضع شیئی در ماوضع له) امروز، هنوز هم ما فلسفه این ضابطه حکیمانه را درنیافته ایم. در مثنوی شعری داریم که در همین زمینه است.
عدل چه بود، وضع اندر موضع اش- ظلم چه بود، وضع در ناموضع اش
هر چیزی که در جای خود باشد، عدالت است؛ مثلاً خشم اگر بموقع باشد، عادلانه است. در قوای بدنی نیز، زمانی تعادل برقرار میشود که خشم و مهر به جای خود باشد و برای رسیدن به این هدف، افلاطون میگوید: «همه قوا باید تحت سیطره و حکومت عقل قرارگیرند، تا آن تعادل مطلوب برقرار شود». یادم میآید در جریان انقلاب، روزی که مردم به دانشگاه آمدند و روز انقلاب و دانشگاه بود، برای نخستین سخنرانی آن روز و در آن محیط پرآشوب و خطرناک، به عنوان نماینده دانشگاه قرعه فال را به نام من زده بودند. در آن روز، حکومت نظامی بود و من به استناد همین تعریف افلاطون، گفتم: از قدیم گفته اند که هر قشری باید به کار خود بپردازد و در حال حاضر، حکومت به دست نظامیان است که این خود بی عدالتی است.
ارسطو تعریف دیگری دارد، میگوید: «عدالت دو معنا دارد، عام و خاص. به معنای عام، همه فضیلتها را در بر میگیرد و تقریباً واژهای است مرادف با تقوا، مرادف با مروت و آدم با تقوا کسی است که همه فضیلتها را داشته باشد. بنابراین، عادل کسی است که با فضیلت باشد و فضیلت در میانه روی است. اما به معنای خاص میگوید: عدالت وقتی است که به هر کس چیزی را بدهیم که شایسته آن است؛ یعنی با تأکید بر برابری نسبی، برابری مطلق را نفی کرده است. برابری نسبی، زمانی تأمین میشود که به هر کس، از امتیازها، از منصبها، از مشاغل و از ثروتها، آن اندازه بدهیم که شایسته آن است.
در روم، قیدی به این مطلب اضافه کرده اند؛ سیسرون میگوید: به هر کس چیزی را بدهیم که شایسته آن است؛ به شرط اینکه با منافع عمومی مخالفت نداشته باشد. یعنی همیشه منافع عمومی را باید بر منافع فردی ترجیح داد.
این سه تعریف، یعنی تعریف افلاطون، تعریف ارسطو و تعریف سیسرون، تقریباً منبع تمام تعریفهایی است که تا حال از عدالت شده است. مفهوم تمام این تعریفها هم درست است اگر در جامعهای به هر کس آنچه داده شود که شایسته است، عدالت اجرا شده و اگر هر کس به کاری بپردازد که شایستگیاش را دارد، عدالت اجرا شده است. این که اندیشمندان گاهی به صورت انتقاد و گاه به شکل دلسوزی و به عنوان راهنمایی، میگویند که قضات ما باید از شایستهترین افراد باشند و قشرگرایی ممدوح نیست، الهام گرفته از همین تعریف حکیمان است. در قضاوت، باید هر که شایستهتر است به کار قضاوت بپردازد، زیرا که قاضی، درواقع زبان عدالت، و بزرگترین مقامی است که میتواند برای اجرای عدالت دریک کشور، گامهای مؤثر بردارد. اگر قاضی به خطا برود، عدالت به خطا رفته و همه چیز به خطا میرود؛ به این جهت است که هم در اسلام و هم در سایر نظامها، در انتخاب قاضی، دقت میشود. حتی در برخی از کشورها، میگویند که اینها باید از سنتهای جامعه پیروی کنند و باید تحصیلات عالیه داشته باشند. در انگلستان، وکلایی که داوطلب قضاوت میشوند، میگویند چندبار بایدبا قضات غذا بخورند که حتی منش آنها را پیروی کنند. بنابراین، کسی که حقوق نخوانده، دانشکده حقوق را ندیده، معنای عدالت را اصلاً نشنیده و تحصیلات دیگری دارد، همیشه در قضاوت در معرض خطا و لغزش است؛و وجود دانشکدههای حقوق، برای همین است. ما دانشجوهایمان را بویژه آنهایی که دکتر میشوند، حدود ده سال، با این تلقینها، پرورش میدهیم و تازهتردید داریم که آیا شایستگانی را برای این مقام مهم تربیت کرده ایم یا نه. چه رسد به انسانی که هر چند در مقام خود با تقوا و عالم است، از فنون قضا و هنر دادگستری، اطلاعی ندارد و تربیت قضایی ندیده است. امیدوارم که تمایل به عدالت خواهی، در همه ما تقویت شود؛ چه آنها که بر ما حکومت میکنند و چه ما که باید از دولتها اطاعت کنیم. آرزوی ما این است که روزی همه چیز بر پایه عدالت قرارگیرد.
روزنامه آرمان 12/7/1388
با تشکر از جناب آقای رفیعی فرد که زحمت کشیدند و روزنامه را در اختیار سپهر عدالت قرار دادند .