• مشاهده تمامی اخبار

  • اخبار صنفی

  • مشاهیر وکالت

  • مقالات

  • قرارداد حق الوکاله

  • تخلفات انتظامی

  • قوانین و مقررات جدید

  • نظریات مشورتی

  • مصوبات هیات مدیره

  • اخلاق حرفه ای

  • معرفی کتاب

  • چهره ها در عدلیه

  • نغز نامه

  • گوشه های تاریخ

  • همایش های حقوقی

  • فرهنگی و هنری

  • عکس هفته

  • لایحه جامع وکالت رسمی

  • آداب الدعوی -نوشته رحمان زارع

  • مشاهیر قضاوت

  • رقص آتش - نوشته رحمان زارع

  • مصاحبه ها

  • زنان و کودکان

  • حقوق بین الملل

  • حقوق و سینما

  •  
    • دين، عرف، قانون

      نويسنده: دكتر ناصر فكوهي

      از ديدگاه علوم اجتماعي (اعم از جامعه شناسي و انسان شناسي) و بدون توجه به گفتمان ها و رويكردهاي فلسفي، اخلاقي، ديني و غيره كه متوليان خود را دارند، سه سازوكار نظم بخشي و همسازي سازي در جوامع انساني وجود دارند. مطالعات مردم نگاري در قرن بيستم به وضوح نشان داده اند كه به همان دليل و با همان منطقي كه نمي توان «جامعه» (society) يا حتي «جماعت»ي (community) را متصور شد كه بدون اشكالي از نظم و هماهنگ كردن و يكسان سازي نظام هاي زبان شناختي، شناختي، رفتاري، ذهني و... افراد خود در ميلياردها كنش متقابل كه هر روز بايد با يكديگر داشته باشند، چنين موقعيت هايي را نيز تنها مي توان حاصل سازوكارهايي مشخص دانست كه عبارتند از سه سازوكار دين، عرف و قانون (و البته اشكال ديگري كه مي توان آنها را تعريف و تبيين كرد). اين امر تا حد زيادي در نظريه عمومي تونيس (Tonnies) نيز در گذار از گماينشافت (جماعت) به گزلشافت (جامعه) وجود دارد، اما عمدتا مي توان آن را در تحليل دوركيمي از پديده دين مشاهده كرد. البته وزن اين سه سازوكار، كاربرد آنها، تحول و تاثير پذيري و تاثير گذاري آنها بنا بر دوره و فرهنگي كه از آن سخن مي گوييم همواره متغير بوده و حتي در يك پهنه و زمان خاص نيز ميان افراد مختلف كاملايكسان نيست، ولي به صورت نسبي ايجاد يكسان سازي هاي رفتارهاي ذهني و زباني و شناختي را مي كرده و مي كند كه زندگي هماهنگ اجتماعي را امكان پذير كرده بدون آنكه از هم گسيختن آن را در مواردي خاص (شورش ها، جنگ ها، انقلاب ها و...) ضمانت كند. از اين رو درك اين سازوكارها فراتر از معناي ذاتي آنها براي جامعه شناسان ارزشي عملي و بلافصل داشته است. از اين سه ساز و كار اخلاق (ethic)، به باور برخي از نظريه پردازان و آخرين مطالعات در زمينه زيستي و كردارشناسي مي تواند حتي ريشه هايي بيولوژيك داشته باشد. مطالعات فرانس دو وال (Frans de wall) در اين زمينه گويا هستند زيرا نشان مي دهد، نه فقط داراي عاطفه هستند بلكه در آنها حس نوع دوستي و دگردوستي (altruism) و همدلي (empathy) نيز وجود دارد. اخلاق همچنين در نظام هاي اجتماعي از ابتدا تا امروز حضوري پيوسته داشته است، به گونه يي كه هر يك از جوامع انساني، گونه يي از اخلاق در تركيب با دين و قانون براي خود ساخته است كه با پيچيده شدن جوامع، پيچيده تر شده است اما هرگز از ميان نرفته، مگر آنكه يك بحران آنوميك كوتاه يا بلندمدت را ايجاد كند. سقوط تمدن هاي بزرگ، چه به صورت مادي و چه در فروپاشي هاي اخلاقي، يا از ميان رفتن حتي پهنه هاي كوچك انساني عموما به تخريب نظام هاي اخلاقي شان كه هدايت مبادلات انساني را هدايت مي كرده اند همراه بوده است. نظام هاي ديني كه در ديدگاه هاي الهياتي پديده هاي فطري به حساب مي آيند در ديدگاه جامعه شناسي به ويژه در جنبه اجتماعي و كاربردشان يا در چارچوب هاي معنايي- نمادين (كليفورد گيرتز) يا در معناي كاركردي (دوركيم) مطرح بوده اند. اما اين پديده نيز جزيي تفكيك ناپذير از سازوكار هاي اجتماعي بوده است كه جامعه يي بدون آن مشاهده نشده است. با وصف اين شكل بروز و محتواي پديده ديني و به ويژه اشكال بسيار گسترده پيوند خوردن آن با ساير نظام ها، موقعيت هاي بسيار پيچيده يي را مي ساخته و مي سازند كه از نظام هاي اقتصادي تا خويشاوندي و سياسي را دربرمي گيرند. با وجود اين، مساله يي كه همواره درباره دين به مثابه عامل كنترل و سازمان دهندگي اجتماعي مطرح بوده است، عمدتا در سه نوع تقابل (dichatomy) مطرح شده است: نخست تقابل ميان دين مردمي / دين نخبگان كه همواره منشا سوء تعبير ها و توهماتي بي پايان به ويژه در ميان نخبگان نسبت به موقعيت خود و قابليت شان در هدايت پايه بوده است و اين به ويژه و زماني كه با نخبگان سياسي سروكار داريم. تقابل دوم، ميان دين به مثابه آيين- مناسك و دين به مثابه اخلاق- روش زندگي است كه موضوع تنش ها و درگيري هاي بي پاياني به ويژه در زمان تشكيل دولت- ملت ها (دولت هاي ملي) از قرن نوزدهم بود و از همين جا سومين و يكي از مهم ترين آنها يعني تقابل ميان دين به مثابه فرآيند پوياي عقيدتي- رفتاري و دين به مثابه فرآيند ايستاي نهادي- سازماني مطرح مي شود. الگوي اساسي در اين زمينه را اديان ابراهيمي عرضه كرده اند به ويژه الگوي مسيحيت كاتوليك كه در انقلاب فرانسه به اوج تنش با دولت ملي در حال شكل گيري مي رسد. سرانجام بايد به پديده سوم يعني قانون اشاره كنيم كه دقيقا با فرآيندي كه در بالابه آن اشاره شد، رابطه دارد. در واقع از زماني كه نخستين الگوهاي فكري دولت هاي خلي ابتدا در قالب دولت هاي شهري كوچك با نظريه روسويي قرارداد اجتماعي مطرح شد، چه خود روسو و چه شاگردان او، به صورتي مبالغه آميز و در حد توهم از قابليت هاي قانون به تغيير اجتماعي و سپس تبديل تغيير به موقعيت هاي نهادينه شده و دروني كردن عقايد و رفتارها تاكيد دارند. اين امر اساس گفتمان حقوقي مدرن است كه به شدت قانونگرا (legalist) است و تصورش از نظام اجتماعي، شباهت كاملي به گفتمان و تصور رويكرد آموزشي دارد: اگر رويكرد آموزشي كليد همه دردها و مشكلات را در «تربيت» و «شكل دادن» به انديشه كودكان و «ساختن» آنها براي زندگي اجتماعي مي دهد و هر جا با مشكل روبه رو مي شود، از نبود نظام «مناسب» تربيتي سخن مي گويد، نظام قانوني نيز بر اساس تركيب سه تايي كه ريشه در انديشه منتسكيو و روح القوانين (L’esprit des lois) او دارد، يعني سه قوه مقننه، مجريه و قضاييه و نهادينه شدن آمريت هاي اجتماعي در آنها، اين توهم را در خود حمل مي كند كه هر نظام اجتماعي را مي توان بر اساس «قوانين خوب» كه «به خوبي تدوين شده» و «به خوبي اجرا» شوند و در يك نظام «عادلانه» بر اجراي آنها نظارت شود و بر اساس اين نظارت افراد تنبيه شوند، به شيوه يي آرماني اداره كرد. توهم قانوني البته عملادر نظام هاي قرن بيستمي با در هم آميختنش با ايدئولوژي ها به فجايع بزرگي نظير كمونيسم روسي و چيني و فاشيسم هيتلري، ژاپني و ايتاليايي منجر شد و تداوم خود را نه در نظم بلكه در آشوب هراسناك كنوني در جهاني در خون و تنش و بي عدالتي نشان مي دهد. در اين ميان گفتمان انسان شناسي با تاكيد بر الگوي پيچيدگي نير آنچه در نزد متفكران چون ادگار مورن (Edgar Morin) مطرح مي شود، بر آن است، كه صرفا با تركيبي پيچيده از اين سه سازوكار و البته با در نظر گرفتن ابعاد زبان شناسانه، نمادين، بيولوژيك، تاريخي و شناختي (cognitive) انسان است كه مي توان به اداره موقعيت هاي پيچيده كنوني در زندگي انسان ها نزديك شد. تايد در اين گفتمان بر آن است كه اين نظام ها، ايجاد موقعيت هايي را كرده اند كه در آنها امر محلي (The Local) به شدت به امر جهاني (The Global) پيوند خورده است و اين پيوند از خلال فرآيندهاي بي شماري انجام مي گيرد كه نه يكسويه بلكه چند سويه و نه ايستا بلكه پويا هستند و عملاهيچ كس بر آنها كنترل كامل ندارد و اصولاسخن گفتن از كنترل و هدايت آنها بيشتر به يك اتوپياي خيالين و شيرين اما خطرناك يا يك ديستوپياي هراسناك و پرتنش شباهت دارد، بي آنكه لزوما تاثيري در جهتي كه ادعا مي كند بر اين واقعيت داشته باشد.
      موقعيت كشورهاي جهان سوم و به خصوص شهرهاي آنها در اين ميان، بيش از ساير موقعيت ها با خطر روبه رو است زيرا اين شهرها يعني تجمع هاي عموما ميليوني از انسان هايي كه تقريبا تمام سازوكارهاي آشناي خود را براي همزيستي از دست داده و جاي آنها را به رويكردهاي رفتاري و ذهني برون زا و خيالين داده اند، بيش از 50 سال است كه در مرزهاي انفجارهاي كوچك و بزرگ قرار دارد، انفجارهايي كه به صورت خاموش يا كاملاآشكار و تقريبا دايما از اين شهرها، جهنم هايي واقعي را مي سازد كه زندگي در آنها همه حس هاي بيولوژيك انسان را هر لحظه مي آزارد و همه آرزوها و انتظارات و تصورات قانوني اخلاقي و دين او را در كنترل واقعيت و هدايت آن به سوي مطلوب دائما به چالش مي كشد.

      خلاصه سخنراني در انجمن اخلاق و فناوري، 7 ارديبهشت 1392

          

      روزنامه اعتماد، شماره 2685 به تاريخ 2/3/92، صفحه 9 (انديشه)

    نظر خود را ثبت کنید
    نام کاربر
    متن
       

    Design By Gitysoft